-
حال من دست خودم نیست..
پنجشنبه 8 دی 1390 10:09
سلام دوستای گلم.. حالتون خوبه؟! اما من خیلی حالم خوب نیست! امروز خیلی دلم گرفته.. بغض گلوم رو گرفته و فشار میده.. دلم میخواد گریه کنم.. هروقت یادم میافته که بهمنماه باید یک تصمیم سخت بگیرم، انگار میخوام دیوونه بشم.. چی کار کنم؟! هر موقع از ته دل میخندم یکدفعه که یادم میافته چی در انتظارمه لبخند روی لبم میماسه.....
-
مشکل توست و به ما ربطی ندارد!!
دوشنبه 5 دی 1390 13:51
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید! به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.. همه گفتند: تله موش مشکل توست و به ما ربطی ندارد! ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید! از مرغ برایش سوپ درست کردند! گوسفند را برای عیادتکنندگان سربریدند! گاو را برای مراسم ترحیم کشتند! و دراین مدت موش از سوراخ دیوار به آنها نگاه میکرد و به...
-
دم هرچی تعطیلیه گرممم..
سهشنبه 29 آذر 1390 12:19
پریروز تا 30/4 عصر اداره بودم و توی اینترنت!! اومدم که برم همکارم رو دیدم، همونی که یه بار گفتم عاشقشم! رفتم پیشش یه کم با هم حرف زدیم گفت میخوام برم بیرون بازار، میای؟! منم از خدا خواسته گفتم آره.. رفتم سریع نمازم رو خوندم و با هام راه افتادیم.. اول رفتیم شیک و مد و حسابی از این همه تنوع کیف کردیم! بعد رفتیم عمونوروز...
-
بدک نبود..
یکشنبه 27 آذر 1390 14:34
دیروز ظهر اینقدر گرسنه بودم که از سر کار با عجله رفتم خونه! وقتی رسیدم خونه مامانم هنوز نرسیده بود. رفته بود طب سوزنی! چند روزی بود هوس نیمرو کرده بودم! رفتم یه نیمروی توپ زدم تو رگ مامانم رسید. واسم ساندویچ فلافل گرفته بود.. نصفش رو بیشتر نخوردم!! خیلی خسته بودم، بالش و پتومو از اتاقم آوردم و کنار بخاری توی پذیرایی...
-
خیلی خوش گذشت..
شنبه 26 آذر 1390 12:20
دیشب آخرین شب روضه بابابزرگم بود! آخر شب خیلی خوش گذشت.. شام رو دور هم توی حیاط خوردیم.. چلوکباب فرد اعلا بود.. خوشمزه بود، چه جورررررررر.. چرب و چیلی.. خیلی کیف داد.. به بچهها گفتم چایی دم کنن دور هم بخوریم اما چاییشون خیلی سبک بود و مزه نداشت!! گفتم فایده نداره هیچی مثل چاییهای خودم نمیشه.. رفتم و یه قوری بزرگ...
-
تصمیمم درسته؟!
پنجشنبه 24 آذر 1390 09:45
-
و باز هم..
چهارشنبه 23 آذر 1390 12:43
-
امیدواری در دعا..
دوشنبه 21 آذر 1390 13:05
احمدبن محمد به حضور امام رضا (ع) رسید و گفت: چند سال است حاجتی دارم و آن را از خدا خواستهام و دعا میکنم ولی دعایم مستجاب نشده است، در این مورد شک و تردیدی به دلم راه یافته است. امام رضا (ع) فرمود: ای احمد، مراقب باش که شیطان بر تو چیره نگردد تا تو را مأیوس و ناامید کند، همانا امام باقر(ع) میفرمود: «مؤمن نیاز خود را...
-
سلام امام مظلوم و تنهای من..
جمعه 18 آذر 1390 12:26
کوچه کوچه دلم پر از غوغاست.. هر طرف خیمه عزا برپاست.. قدسیان سوگوار و محزونند.. همه هستى سیه پوش عزاست.. ماه خون و خروش و ماتم شد.. ماه خون خدا محرم شد.. دلم داره میترکه، از این همه مظلومیت، از این همه مهربونی و فضل و بخشش اهل بیت .. اما این قوم ظالمین چه کردند با حسین و اهل بیتش.. خدا لعنتشون کنه.. بمیرم واسه این...
-
السلام یا اباعبدالله (ع)
یکشنبه 13 آذر 1390 13:58
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید گفتمش چون میکشی تصویر مردان خدا تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن عکس یک خنجر ز پشت سر پی مولا کشید گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش عکس حیدر در...
-
لبیک یا حسین (ع)
شنبه 12 آذر 1390 12:06
حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود... اما افسوس که به جای افکارش، زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بیآبی معرفی کردند... "دکتر علی شریعتی" قربون غریبیت آقا..
-
...
پنجشنبه 10 آذر 1390 12:49
آنان که به من بدی کردند، مرا هوشیار کردند! آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند! آنان که به من بیاعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند! آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند! پس خدا به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا فرما!
-
خدا: او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کرد...
چهارشنبه 9 آذر 1390 14:00
خدا: بنده من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. بنده: خدایا! خستهام! نمیتوانم. خدا: بنده من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. بنده: خدایا! خستهام! برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.. خدا: بنده من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان. بنده: خدایا سه رکعت زیاد است. خدا: بنده من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان. بنده:...
-
اعتقاد به خدا + اعتماد به خدا
یکشنبه 6 آذر 1390 13:17
کوهنوردی در دل شب، در زمستان سرد، یکه و تنها تصمیم گرفت قله کوه را فتح کند. کولهبارش را بست با همه ملزومات و امکانات کامل.. از دامنه کوه بالا رفت. به گردنههای صعبالعبور که رسید، با طناب و میخهایی که به همراه داشت به کوه میزد و گردنه را سپری کرد. اینقدر بالا رفت که به نوک قله نزدیک شد! یکدفعه پایش لغزید و به طرف...
-
دوستت دارم مامانییی...
چهارشنبه 2 آذر 1390 18:00
حالم یه کم بهتره، اما هیچی درس نخوندم.. دیروز درسام خیلی سنگین بود.. نصف ترم رفت و هنوز نه جزوه درست و حسابی دارم و نه حتی یک دور خوندم .. افکارم مغشوشه!! فکرم یه جا جمع نمیشه .. جزوه دوستم و گرفتم از روش بنویسم.. گوش شیطون کر از امشب شروع میکنم.. با مامانم آشتی کردم.. ظهر یکشنبه رفتم دم شیرینی فروشی یک جعبه دسر...
-
بارونی بارونی..
شنبه 28 آبان 1390 14:54
-
یه احساس بدی دارم..
یکشنبه 22 آبان 1390 22:38
دلم خیلی شور میزنه .. یه احساس بدی دارم .. دارم کابوس میبینم .. پس کی این دلهرهها تموم میشه؟! نکنه دارم آخرین روزهای شاد بودن رو تجربه میکنم؟! میترسم دیگه این روزا تکرار نشه .. کاش بهتر از این روزا رو تجربه کنم .. میترسم .. نکنه دوری و فراق نزدیک باشه؟! کاش همه اینا یه خواب باشه، بیدار بشم تا جون دارم گریه کنم و...
-
خوشحالم...
یکشنبه 22 آبان 1390 13:07
دیروز رفتم یه کم به خودم انرژی دادم. رفتم به امور خانومانه رسیدگی کردم. واقعاً روحیهام شاد شد! امروز همه میگفتن چقدر خوشگل شدی و تغییر کردی. این سری ابروهامو خیلی خوشگلتر برداشت. سری قبل که رفتم، گفت بذار یه کم پر بشه، منم کلی تحمل کردم این سری همه میگفتن عین عروسا شدی! توی دلم گفتم دست روی دلم نگذارید که خونه ......
-
زندگی خالی از ...
سهشنبه 17 آبان 1390 21:05
سخته تحمل بکنی و اون آدمی رو که دوسش نداری شبا وقتی دلت گریه میخواد، سرتو رو شونش بذاری من و ببر به دنیامو به اون دستا که میخوامو ... به اون شبا که خندونم، که تقدیر و نمیدونم ...
-
آیا یاری کنندهای هست؟ ثانیهها با شتاب میگذرند!!
سهشنبه 17 آبان 1390 12:03
علیاصغر پسر کوچکی است که سرطان خون دارد خانواده او هر چه داشتند و نداشتند خرج درمان او کردهاند و امروز علاج او را پیدا کردهاند اما هزینه تهیه آن را ندارند. بیاییم تا به کمک هم از خاموش شدن شمع وجودش در خانواده کوچک و صمیمیاش جلوگیری کنیم. http://4aliasghar.blogfa.com قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.. فیلمش روی...
-
شاید جوانیام بمیرد ...
دوشنبه 16 آبان 1390 14:02
رفتن همیشه به معنای مرگ نیست.. اتفاقاتی مهم هستند توی زندگی که آدم و تا پای مرگ و نیستی میکشونه .. اتفاقاتی هستند که از مرگ بدترند... شاید جوانیام بمیرد ... سخته ... تصمیم مهمیه .. این تصمیم مثل آبه، اما شاید یک آب سمی ... شاید جوانیام بمیرد ...
-
شاید رفتنی باشم ...
دوشنبه 16 آبان 1390 02:28
شاید رفتنی باشم .... شاید یک زندگی جدید .. نمیدونم داره چه اتفاقاتی میافته!! اما شاید رفتنی باشم ... فعلاً حس ششمم بهم میگه این مدلیه ... نمیدونم آخرش به کجا ختم میشه، به رفتن یا موندن ... نمیدونم آخرش از زیر خاک سر در میارم یا نه از خاک میام بیرون و طعم زندگی رو میچشم .. نمیدونم ... اما شاید رفتنی باشم ...
-
واقعاً من چه مرگم شده؟!!!
یکشنبه 8 آبان 1390 04:26
حالم خیلی بده ... از دیشب تا همین الآن یک لحظه اشکم بند نیومده، نمیدونم چه مرگم شده!!! چرا حالم خوب نمیشه؟!!! از بس دلم شکسته اشکم بند نمیاد .. از آدما خیلی دلخورم، دلگیرم از کسانی که ازشون انتظار بیمهری رو نداشتم .. دور و بریهام خیلی سنگ شدن ... تنها امید من که ناامیده امید من دوباره ته کشیده لحظه به لحظه فکر...
-
خدایا؛ بسمه ...
جمعه 29 مهر 1390 19:24
بازم دلم گرفته ... بدجوریام گرفته ... گرید به حالم، کوه و در و دشت ... باران میبارد امشب .... دلم غم دارم امشب ... آرام جان خسته، ره میسپارد امشب ... ... چقدر با این آهنگ زار بزنم؟!! این آهنگ، غمخوار من بوده، از نوجوونی تا حالا .... چرا؟! به راستی چرا سهم من توی این زندگی فقط غصه خوردنه؟!!! چرا هرچی گریه میکنم حالم...
-
دلم زندگی میخواد ...
پنجشنبه 21 مهر 1390 02:02
سلام... حال خوبی ندارم، از بس حالم بده خوابم نبرد، حوصلهام سررفته!! دارم میمیرم!!!دیدم بهترین کار اینه که بیام یه کم بنویسم شاید حداقل از غصههام کم بشه ... از بس این چند روز شدیداً گریه کرده بودم و بغض داشتم، بدنم ضعیف شده و شدیداً ضعف دارم.. بعد از 4 روز کشمکش با این سرماخوردگی لعنتی که از شنبه شب شروع شد، بالاخره...
-
خدایاااااا کمک .......
جمعه 15 مهر 1390 12:57
چندان حال خوبی ندارم... داغونم، بیانرژی، دلشکسته، غمگین، گریون، سرگردون.... هر واژهی منفی که میشه به کار برد در موردم صدق میکنه!! همه چیز رو سیاه و خاکستری میبینم ... خیلی حالم بده، اینقدر که دیگه دلم نمیخواد توی این دنیا باشم! همش میگم ای کاش میمردم، ای کاش دیگه زنده نبودم ... ای کاش اون دنیا حساب و کتابی نداشت،...
-
سلاممممممممممممممم ...
جمعه 25 شهریور 1390 13:58
سلام به دوستای جون جونی خودم ... امتحانام یکی پس از دیگری تموم شد.. نمرههام هم حدوداً خوب شد... اما پوستم کنده شد، از اونجایی که دقیقه نودی و شب امتحانی هستم جونم در اومد ... اما خوب برام تجربه شد که ترم بعدی رو با جدیت بیشتری شروع کنم.. مثل ترم قبل هواسم هزار جا نباشه غیر از استاد!!!! قبل از تموم شدن امتحانام همش...
-
و باز هم ...
پنجشنبه 6 آبان 1389 12:43
سلام ... دلم برای همتون تنگ شده، دوستای عزیزم ... قراره فردا برام خواستگار بیاد، نمیدونم دوباره چی میشه!! آیا آخریه، یا نه هنوز این تراژدی ادامه داره ... خیلی سخته که ندونی قسمتت چیه و کی از راه میرسه! نمیدونم، خدا خودش، هرچه میگذره اعصابم خوردتر میشه، لحظات کشندهایه ... کاش این روزا تموم میشد، حالم از هرچی خواستگار...
-
مولودی، امام رضا جونم تولدت مبارک ...
پنجشنبه 29 مهر 1389 12:27
روز سه شنبه با همون حال و حوا و ناراحتی رفتم خونه، خیلی بغض داشتم، شدیداً حالم بد بود. به دوستم زنگ زدم و گفتم امروز من باهات میام، گفت باشه. همکارش براشون آش رشته آورده بود. سه تا ظرف. یکیش رو داد به من. رسیدیم سر کوچهمون که من ازش تشکر کردم و رفتم سمت خونه. ساعت 2:35 دقیقه رسیدم خونه و یک بشقاب آش رشته کشیدم و...
-
خدایااااا، خودت هوامو داشته باش ...
سهشنبه 27 مهر 1389 11:50
دیشب خیلی خیلی خسته بودم و نماز صبحم قضا شد. ساعت 7:00 پاشدم و دیرم شده بود و همینطور دنبال وسایلم میگشتم، با مامانم هم یه جر و بحث حسابی کردمو هیچی دیگه اخلاق سگی تر از قبل شد. آخه تا بحثمون میشه شروع میکنه به نفرین کردن... گفت ایشالا به آرزوهات نرسی، برا همینه که به آرزوهات نمیرسی. منم گفتم ایشالا بمیرم تا راحت شم،...