بدک نبود..

دیروز ظهر اینقدر گرسنه بودم که از سر کار با عجله رفتم خونه!  

وقتی رسیدم خونه مامانم هنوز نرسیده بود. رفته بود طب سوزنی! 

چند روزی بود هوس نیمرو کرده بودم! رفتم یه نیمروی توپ زدم تو رگ 

مامانم رسید. واسم ساندویچ فلافل گرفته بود.. نصفش رو بیشتر نخوردم!!  

خیلی خسته بودم، بالش و پتومو از اتاقم آوردم و کنار بخاری توی پذیرایی خوابیدم  

عصر قرار بود برم گوشیم رو درست کنم. خواهرم زنگ زد اما حال نداشتم    

ساعت 15/6 عصر بیدار شدم و یه چایی با خواهرم خوردیم.. 

بعدشم نمازم رو خوندم..

مامانم رفته بود روضه دوستش ساعت 00/8 زنگ زدم گفتم کی میای؟!  

گفت همین الان تموم شد، میام. خلاصه مامان با 3 تا پیتزای توپ اومد.. 

ساعت 00/11 من و مامانم رفتیم خونه ندا ویندوزش رو عوض کنم     

درست نشد. ارور میداد. فکر کنم هاردش سوخته بود..  

عصبی شده بودم.. دلم میخواست  

از بس این امین‌رضا بدون اینکه کامپیوترو Shut Down کنه دکمه 1-0 پشت کیس رو میزنه   

شانس آورد خوابیده بود وگرنه دلم میخواست دعواش کنم..

یه چایی با پولکی پسته‌ای مشت زدم تو رگ و تلپ افتادم خوابیدم..  

این دوتا هم نشستن و هی غیبت کردن ..

ساعت یه ربع به 2 مامانم با داد بیدارم کرد  

گفتم مامان توروخدا همینجا بخوابیم من خوابم میاددد  

گفت: پاشو بریم 2 دقیقهدیگه خونه‌ایم..  

اینقدر گشنه‌ام بود.. یه کم از پفکی که ندا آورده بود مونده بود. خوردم

با ندا خداحافظی کردم  و رفتیم خونه..    

تا رسیدم عین جنازه افتادم تا صیح..

نظرات 2 + ارسال نظر
کارینو یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 05:44 ب.ظ http://shoele.blogsky.com

خیلی بانمک مینویسی

جملاتت کوتاه و کامل هستند و پر نشاط.
راستی این شکلک هات خیلی قشنگن میشه از این شکلک ها برای منم بفرستی؟

من از اینا ندارم دلم ازین شکلک ها میخواااااااااااااد.

بعدشم خیلی میخوابیااااااااااااا

سلام..

مرسی، لطف داری..

http://www.iranpardis.com/misc.php?do=showsmilies

اما فکر کنم اول باید عضو بشی!

آره. خیلی بده.. به هیچ کاری نمی‌رسم..

تمام جزوه‌هام مونده..

آرزو دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 12:44 ب.ظ http://www.arezui.blogfa.com

منم دلم پیتزا خواست خووووووووو

آخییی...

جات خالی دیشبم خوردیم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد