دلم خیلی شور میزنه ..
یه احساس بدی دارم ..
دارم کابوس میبینم ..
پس کی این دلهرهها تموم میشه؟!
نکنه دارم آخرین روزهای شاد بودن رو تجربه میکنم؟!
میترسم دیگه این روزا تکرار نشه ..
کاش بهتر از این روزا رو تجربه کنم ..
میترسم ..
نکنه دوری و فراق نزدیک باشه؟!
کاش همه اینا یه خواب باشه، بیدار بشم تا جون دارم گریه کنم و داد بزنم، بعد بخندم و بگم دیگه تموم شد...
یعنی میشه زودتر تموم شه این روزای مبهم و سرد ..
روزایی که جوونی منو داره میکشه ...
روزایی که داره جونم رو به تحلیل میبره ..
کاش تموم بشه..
یه احساس بدی دارم ...
دیروز رفتم یه کم به خودم انرژی دادم. رفتم به امور خانومانه رسیدگی کردم.
واقعاً روحیهام شاد شد!
امروز همه میگفتن چقدر خوشگل شدی و تغییر کردی.
این سری ابروهامو خیلی خوشگلتر برداشت.
سری قبل که رفتم، گفت بذار یه کم پر بشه، منم کلی تحمل کردم
این سری همه میگفتن عین عروسا شدی!
توی دلم گفتم دست روی دلم نگذارید که خونه ...
امروز بهترم و سعی کردم خیلی بهش فکر نکنم تا به وقتش ببینم چه گلی به سرم باید بمالم!!!
خوشحالیم هم بیشتر مال اینه که آب زایندهرود رو باز کردن و زندگی توی زایندهرود و
شهرمون جریان پیدا کرده...
خیلی خوشحالم که دوباره دارم زایندهرود رو ساری و جاری میبینم..
خدا کنه خبرای خوش همینطور از راه برسه و غم و دلهره از زندگی من بره بیرون..
آمین ..
سخته تحمل بکنی و اون آدمی رو که دوسش نداری
شبا وقتی دلت گریه میخواد، سرتو رو شونش بذاری
من و ببر به دنیامو به اون دستا که میخوامو ...
به اون شبا که خندونم، که تقدیر و نمیدونم ...
علیاصغر پسر کوچکی است که سرطان خون دارد خانواده او هر چه داشتند و نداشتند خرج درمان او کردهاند و امروز علاج او را پیدا کردهاند اما هزینه تهیه آن را ندارند. بیاییم تا به کمک هم از خاموش شدن شمع وجودش در خانواده کوچک و صمیمیاش جلوگیری کنیم.
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود..
فیلمش روی این سایت هست. ببینید و اقدام کنید..
توروخدا کمکش کنید، توروخداااااااااا ...
شنیدهاید که پیامبر فرمودهاند: اگر کسی صدای کمکخواهی مسلمانی را بشنود و کمکی ندهد، مسلمان نیست!
به یاد علیاصغر کوچولوی امام حسین (ع) که هر وقت یادش میافتیم میگیم ای کاش ما اونجا بودیم و بهش کمک میکردیم به این علیاصغر کوچولو کمک کنیم ...
علی اصغر نیاز فوری به تأمین هزینه پیوند استخوان دارد.
نگذاریم شمع وجودش در خانواده کوچک و سادهشان خاموش شود..
شاید فردا دیـــر باشد .. «همیـــن امــــروز»
شماره حساب کمک به علی اصغر:
6037991166419352
سیبا بانک ملی به نام مرضیه شیروانی (مادر علیاصغر) واریز کنید.
لطفاً شما هم به هرکس که میشناسید اطلاع دهید...
رفتن همیشه به معنای مرگ نیست..
اتفاقاتی مهم هستند توی زندگی که آدم و تا پای مرگ و نیستی میکشونه ..
اتفاقاتی هستند که از مرگ بدترند...
شاید جوانیام بمیرد ...
سخته ... تصمیم مهمیه ..
این تصمیم مثل آبه، اما شاید یک آب سمی ...
شاید جوانیام بمیرد ...
شاید رفتنی باشم ....
شاید یک زندگی جدید ..
نمیدونم داره چه اتفاقاتی میافته!!
اما شاید رفتنی باشم ...
فعلاً حس ششمم بهم میگه این مدلیه ...
نمیدونم آخرش به کجا ختم میشه، به رفتن یا موندن ...
نمیدونم آخرش از زیر خاک سر در میارم یا نه از خاک میام بیرون و طعم زندگی رو میچشم ..
نمیدونم ...
اما شاید رفتنی باشم ...
حالم خیلی بده ...
از دیشب تا همین الآن یک لحظه اشکم بند نیومده، نمیدونم چه مرگم شده!!!
چرا حالم خوب نمیشه؟!!! از بس دلم شکسته اشکم بند نمیاد ..
از آدما خیلی دلخورم، دلگیرم از کسانی که ازشون انتظار بیمهری رو نداشتم ..
دور و بریهام خیلی سنگ شدن ...
تنها امید من که ناامیده
امید من دوباره ته کشیده
لحظه به لحظه فکر ناامیدی
این لحظات امونمو بریده
اونایی که میگفتن با دستای دل من
از قفس بی کسی آزاد شدند
چی شد که با گریه من شاد شدند؟
با شبنم اشک من آباد شدند؟
میخوام دلم یه گوشه ای بمیره
خسته شدم چه انتظار سختی
یکی بیاد جون منو بگیره
قلب من از تپیدنش خسته شد!
نبضم با ضربه های معکوس مرد...
قلب من از خستگی خوابش گرفت
این دل نا امید و مایوس مرد
شاید صدای زخمیه دل من
مرهم زخمای دل تو باشه
شاید که قصه جدایی دل من
نذاره هیچ کسی از کسی جدا شه...
...
چشمام دیگه جون نداره، همش دارن بهم التماس میکنن که بسه..
اما این دل تنگ بهشون امون نمیده ...
دلم خیلی شکسته از دنیا و آدماش ...
دنیا خیلی بیرحمه ...
قلبم خیلی تیر میکشه، قفسه سینهام داره خورد میشه، احساس میکنم داره میشکنه ...
اما این غصهها تمومی نداره، از دلم نمیان بیرون ...
میدونم که تا پای جونم ایستادن ...
حسم خوب نیست... خدا میدونه داره چی به سرم میاد... فقط خدا میدونه ...