عاشق این آقام ...

یکی میگه با یه فریاد


را میندازه داد و بی داد


بچمو آقام شفا داد! 


تو صحن گهرشاد ..


یکی که دلش شکسته ..


گوشه صحنت نشسته ..


دخیل درداشو بسته عاشق دل خسته


نشون به این نشونه!!


صدای نقاره خونه!


من و به تو می‌رسونه


ببین دلم خونه ..


می‌دونم رو سیام من اگه بی‌وفام


ولی عشقم اینه عاشق این آقام!


منتظر یه اشارم هر چی که دارم بزارم


دلمو زیارت بیارم منی که آواره‌ام



دلم اگه بی قراره چشام اگه هی میباره


ولی دلم غم نداره آقام دوست داره ..


میشه شاهی کنی ..


من و راهی کنی ..


چی میشه به منم یه نگاهی کنی؟!


هر کی که حاجت روا شد!


گدا اومد پادشاه شد!


عاشق آقام رضا شد!


خادم آقا شد!


منم امدم گدا شم ...


کفتر گنبند طلا شم!


ایشالا حاجت روا شم ...


خادم آقام شم ...


خوردم آب و دونت که شدم دیوونت ..


آب زمزم کجا، آب سقا خونت ..


سلام امام رضا ...

سلام دوستای گلم، نماز و روزه‌هاتون قبول ... 


چند روزی هست خواهرم با دوستاش تصمیم گرفتند برن حرم امام رضا (ع)، همش توی دلم میگفتم خوش به حالشون. 


خواهرم میگفت خوب تو هم بیا، اما برای من سخت بود چون اونا میخوان 10 روز بمونن که روزه‌هاشون درست باشه! 


اما من میرم سر کار و نمیتونم اینقدر مرخصی بگیرم. 


تا اینکه چند روز پیش بهمون گفتند توی ماه رمضون پنج‌شنبه‌ها رو میخوان تعطیل کنن! 


دیروز یهو خواهرم گفت: بیا بریم، منم هی گفتم نه، آمادگی‌شو ندارم! 


خواهرم گفت: ببین امام رضا (ع) طلبوندتت حالا نمیخوای بیای؟! 


منم دیدم دلم خیلی گرفته و یه حسی بهم گفت برو مطمئن باش این سری حاجت می‌گیری! 


اما باورتون میشه فردا راهی هستیم و من هنوز هیچ کاری نکردم؟! حتی بلیط اتوبوسم نگرفتم! 


یکی از دلایل اینکه خیلی تو مود رفتن نبودم این بود که هر سری یا با تور می‌رفتیم با هواپیما و هتل خوب و یا با قطار.


اما این سری با اتوبوس و اینکه اونجا یه سوئیت اجاره کردیم که دیگه از غذای آماده خبری نیست و باید خودمون آشپزی کنیم!


اما هرچی ریز و واریز می‌کنم می‌بینم رفتنم بهتر از نرفتنه، چون هم شب قدر اونجام و هم میرم زیارت امام رضا جونم ...


به نظر واسه دلم که خیلی گرفته بهترین فرصته که برم اینقدر گریه کنم تا سبک بشم!!! 


برام دعا کنید قسمتم بشه برم، آخه حتی 1% هم توی فکر رفتن نبودم، اما نمیدونم چی شد ..


حس می‌کنم امام رضا میگه بیا تا حاجت بگیری ... 


نی‌نی بدنیا اومد!

سلاااممم ... 

بالاخره نی‌نی کوشولو بدنیا اومد 

امروز صبح عمه‌ام زنگ زد و گفت که دختر عمم بردند بیمارستان نی‌نی شو بدنیا بیاره ...


واای اینقدر خوشحال بودم که حد نداشت، ساعت 12:30 مرخصی گرفتم و رفتم بیمارستان 


از ساعت 12:30 تا 5:30 بیمارستان بودیم، دیگه دارم هلاک میشم از بس روی پا ایستادم. smile emoticon kolobok


نی‌نی دم اذان ظهر بدنیا اومد، ماشالا یه نی‌نی سفید و بانمک با موهای مشکی، با چشمای درشت مشکی شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


جنسیت نی‌نی صورتی بود، شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومےمنظورم اینه که دخمل بود! 


واااااای بغلش کردم خیلی دوست‌داشتنی بود ... 


وقتی بغلش کردم تمام بدنم داشت می‌لرزید و اشک توی چشمام جمع شده بود ...


خدا حفظش کنه واسه پدر و مادرش ... شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


الهی فداش بشم ... 


اینم عکس پاهای نی‌نی ... 


خیلی دوسش دارم بخصوص اینکه اونم توی تاریخ تولد ماه قمری من یعنی تولد امام حسن (ع) بدنیا اومده! 


بیچاره دختر عمه‌ام خیلی اذیت شده بود. 

وای حالا تازه می‌فهمم چرا میگن بهشت زیر پای مادران است! 


حالا اومدم خونه یه کم استراحت کنم و با مامانم بریم بیمارستان، هیچی نشده دلم براش تنگ شد ... 


عزیززز دلم، قربونش برمممم دخملی رو ... شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے


میلاد کریم اهل بیت مبارک!


سلام بچه‌ها ... 


باورتون میشه امشب شب تولد منه؟! 


البته تولد ماه قمری!


ماه شمسی که 25 خرداد بود. 


پدربزرگم صفحه اول قرآن نوشته که من روز ولادت امام حسن مجتبی (ع) بدنیا اومدم!


خیلی خوشحالم که توی این روز بدنیا اومدم ...


ایشالا اول از خدای مهربون بعدشم از صاحب امشب میخوام که به حق مادرش یاس دلشکسته بزودی حاجت منو بده ... 


آخه منم خیلی وقته دلم شکسته، هیچ جوری هم بهم متصل نمیشه! 


خیلی امشب دلم گرفته ...


به وبلاگ هرکدوماتونم که اومدم هیچکدوم آپ نکرده بودید .. 


التماس دعا توی این شب‌ها و روزها ...


مواظب خودتون باشید نازنینای من ...  


عکس تولد 30 سالگی!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خدااااااا ...


سرت را بر شانه خدا بگذار ...


تا او با نوازش‌های دستان مهربانش قصه عشق را چنان زیبا برایت بخواند که نه از دوزخ وحشت کنی!



و نه از بهشت به رقص درآیی!


نه از نداشتن چیزی غصه بخوری!


و نه از نداشتن کسی دلتنگ باشی …





پی‌نوشت: 


یه ختم بسیار مجرب هست، هرکس گرفتاری داره انجام بده، ایشالا مشکلش حل بشه. 


امروز (چهارشنبه)، فردا (پنج‌شنبه)، پس فردا (جمعه) 


هر روز 1 بار جوشن کبیر رو بخونید. هرچی به اذان مغرب نزدیک‌تر باشه بهتره اما تا قبل اذان باید تموم شده باشه. 


یعنی بهتره که دیگه تا الله اکبر اذان رو گفت دعا رو تموم کرده باشید. 


یکی از دوستانم گفت که خیلی مجربه. 


التماس دعا، منم دعا کنید ... 




شیرینی دوران بچگی ...

 

خدایااااا  . . . . . .

.

.

.

.

ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻧﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻧﻪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﺁﯾـــــــــــﻨﺪﻩ ....

 

.

.

.

.

.

ﺩﻟﻢ . . . . . .

 

.

.

.

.

ﺑﭽـــــــﮕﯿﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ!

  

.

.

.

 

دوران شیرین بچگی ... 


ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺷﻨــﯽ، ﺩﺳﺘﺎﯼ ﮐﺎﮐﺎﺋﻮﯾﯽ!


ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻼﻝ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﮐـــﻞ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺯﻏﺎﻟﯽ ﺷﻪ!

 

ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ 10 ﺗﺎ ﻗﻨﺪ ﺑﺨﻮﺭﻡ!

 

ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻭ ﭘﻔﮏ ﻭ ﻟﻮﺍﺷﮑﻮ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ!


  ادامه مطلب ...

تلخی زندگی ...



کاش در کودکی می‌ماندم ...



جایی که تنها تلخی زندگی‌ام شربت سرماخوردگی بود ... 



بالاخره تموم شد!!!


سلاااامم ... 


آخرین امتحانم رو دیروز دادم!


با این که یه دور بیشتر نخونده بودم اما فکر کنم 20 بشم! 


15 تا تست بیشتر نبود و 5 نمره داشت، 15 نمره عملیشو قبلاً گرفته بودم! 


بعد از امتحان رئیس دانشگاه رو دیدم، چندتا از بچه‌ها طبق یه اعتراض قبلی که به یکی از استادا داشتند! 


نمره‌شون پایین شده بود و داشتند شکایت اون استاد رو می‌کردند!! 


آخر صحبتاشون ازشون پرسیدم استاد برگه‌ها رو تصحیح کردید؟! 


گفت: نه اما یه نگاه اجمالی کردم و دیدم تا حدودی امیدواری بود بهتون!!! 


یکی از بچه‌ها گفت: استاد توروخدا با یه نگاه ویژه تصحیح کنید! 


منم گفتم: استاد نگاهتون ماه رمضونانه باشه! خندید و گفت: چشم!! 


خیلی استاد خوبیه، خیلی افتاده و مهربونه! 


امتحان یکشنبه هم که گفتم: "خیلی خوب ندادم ولی در کل خیلی راضی بودم چون اونم فقط یه نصفه روز خوندم!" 


نمره شو زدن 20 شدم!!


آخه من انتظار داشتم عین جزوه نوشته باشم اما استاد به بچه‌ها گفته بود مفهوم رو برسونید نمره میدم!


فکر می‌کردم 19-18 بشم! 


اما آخرش هم یه سوال تحلیلی داشت که اونو خیلی خوب جواب دادم! 


یه سوال بود که کلاً چکیده تمام مباحث بود و خیلی هم سخت بود که خودمون باید تحلیل می‌کردیم! 


اون امتحان 37 صفحه‌ای با 100 تا تست رو شدم 17،فکر می‌کردم 19-18 بشم! نامرد!


آخه تست‌هاش 0.25 نمره منفی داشت! 


یه سوال 1 نمره‌ای هم جواب ندادم! 


یه درسای دیگه هم که فقط بازدید بود و بعد گزارش Power point باید می‌دادیم هم 20 شدم! 


خلاصه که تا اینجای کار معدلم 18.55 شده، خدا بقیه‌اش رو به خیر بگذرونه!!


امشب بازی والیبال ایران و لهستان ساعت 22:45 دقیقه بخش میشه ... 


آرزوی موفقیت و پیروزی برای بر و بچه‌های والیبال دارم Smiley


هچنین آرزوی سلامتی برای شهرام محمودی که بدجوری آسیب دید!‌ 




چند روز امتحانی ...

سلام ... شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


امان از این چند روز و امتحانات ... 


پنج شنیه که 20 دقیقه دیر به امتحان رسیدم و نزدیک بود ازم امتحان نگیرند.. شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے


اما وقتی دیدند چطوری دست و پام میلرزه و به نفس نفس افتادم دلشون سوخت و امتحان گرفتند ..smile emoticon kolobok


البته یه ذره سخت گرفتند چون امتحان 10 تا سوال تشریحی بود و هر کدوم کلی توضیح داشت. شکلک خانومی


بهشون گفتم که سوالا تشریحی و بچه ها هنوز برگه‌هاشون رو تحویل نداند! شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


خلاصه امتحان رو از صبح 5 شنبه 180 صفحه کتاب رو تا ظهر خوندم و رفتم امتحان دادم! 


نمره‌اش رو هم شنبه زده بود شده بودم 19.5 


امتحان یکشنبه رو هم خیلی خوب ندادم ولی در کل خیلی راضی بودم چون اونم فقط یه نصفه روز خوندم! 


راستی دفاع مقدس هم شدم 17


امروزم امتحانم رو خوب ندادم، البته حس می‌کنم! 


سوالا رو همه رو جواب دادم اما در کل خیلی راضی نیستم!


خیلی کامل توضیح ندادم و نگرانم چون این درسمون با رییس دانشگاه بود!


از بس مطالب شبیه هم بود همش رو با هم قاطی کرده بودم!  


احساس میکنم با این چرت و پرت‌هایی که نوشتم به شعور استاد توهین کردم!! hysteric.gif


دلم از این سوخت که یه کم وقتم بیشتر بود زده بودم توی گوش 20


وقتمون خیلی کم بود، امتحان یکشنبه رو که دادم تا رسیدم خونه 8:40 بود. 


فقط رسیدم داشتم از گرما هلاک می‌شدم!! smile emoticon kolobok


تازه بازی والیبال هم بود تا بازی تموم شد دیر بود و دیگه حال درس خوندن نداشتم! 


دیروزم که سر کار بودم و 5 رسیدم خونه و تا استراحت کردم 8:30 تا اومدم بشینم پای کتاب 12:15 شد! 


تا 4 صبح بیدار بودم، 4:10 خوابیدم تا 6:30 بعدم حاضر شدم رفتم سر کار! 


ظهر هم رفتم امتحان دادم، خیلی حیف شد! 


امیدوارم نمره‌ام خوب بشه. آخرین امتحانم هم 12 تیر و  بریم واسه تیم ملی!!! 


اسباب کشی داریم و با هزار مصیبت باید توی این گرما و ماه رمضونی نقش کوزت رو بازی کنم!!! 


برام دعا کنید که نمره‌هام خوب بشه و بعدم اسباب‌کشی رو به خوبی و خوشی و آرامش پشت سر بگذاریم! شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


ایولااااااااااااااا ...

صعود تیم ملی والیبال ایران رو به مرحله نهایی جام جهانی به همه هموطنان عزیز تبریک میگم ... 


باریکلااااااااااا ... 


تبریک میگم به بر و بچه‌های ماه تیم ملی والیبال کشورمون ...  

  

اولین مسابقه ایران و لهستان در لیگ جهانی  عکس1 2

 

واقعاً مردونه بازی کردید و با شایستگی تمام 3 امتیاز بازی رو کسب کردید ...


خیلی بدجور حال لهستان و گرفتید ...  

 

حال ایتالیا هم گرفته شد چون ایران رفت در صدر جدول!!


فکر کنم تا عمر داره یادش نره چه بلایی سرش اومد!!!  

 

اولین مسابقه ایران و لهستان در لیگ جهانی  عکس3 5


ماشا ا... به این همه غیرت و تعصبتون ...  


واقعاً دلمون رو شاد کردید ...  

  

بازی فوق‌العاده زیبایی داشتید و غرور ما رو هم جریحه دار کردید!


بچه‌ها از دل و جون مایه گذاشتند ... 


بیچاره شهرام محمودی خیلی بدجور مصدوم شد، ایشالا مشکل خاصی نباشه!



زنده باد ایران و ایرانی ... 



هوراااااااااااااااااااااا

آفرین به این همه غیرت و مردونگی ... For You


باریکلا به بر و بچه‌های تیم ملی والیبال ایران .. 


حقا که گل کاشتید ...


واقعاً با بازی زیباتون حریف رو مات و مبهوت کردید .. 

ایول که تونستید لهستان، این تیم قوی رو با تفاوت امتیاز زیاد شکست بدید ...



ما به داشتن چنین ورزشکارای غیوری مثل شما افتخار می‌کنیم ... 


زیر سایه مولا علی موفق باشید و خوش بدرخشید ...      

 

 

امیدوارم بازی بعدی رو 3 بر 0 با تفاوت امتیاز زیاد ببرید و حریف رو مغلوب کنید ...


  

 

 

 

زنده باد ایران و ایرانی ... 



پی نوشت: 


مسئولان ورزش کشور خواهشاً هوای این بچه‌ها رو از هر طریقی داشته باشید!


واقعاً ای کاش از نظر مالی ساپورتشون کنید، لیاقت این بچه‌ها بیشتر از اینهاست ... 


این بچه‌ها دارند از جون و دل مایه می‌گذارند ..       Smiley


گله حیف نون!


گله حیف نون به خدا:


خدایاااا! 


این همه دعا کردیم،شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے آخرشم یه گل خوردیم و باختیم!


حالا برو به همون آرژانتین جونت بگو واست روزه بگیره ... شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز



اینم از این امتحان!

سلام ...

بعد بازی ایران و ایتالیا خیلی خسته شده بودم از بس که تیممون رو تشویق کردم.

البته یه جاهایی بسیار حرررص خوردم!!! 

دلم میخواست کله این موسوی رو بکنم تا سرویس خراب می‌کرد! 


عوضش معروف خیلی به تیم و مردم روحیه میده، از بس که قشنگ بازی می‌کنه! 

جونم به این سعید معروف که رو دست نداره! For You


بقیه بچه‌ها و موسوی هم عالی هستند 

ولی در شرایط بحرانی نمیدونم چرا موسوی سرویس‌ها رو خراب می‌کرد! شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز


ظریف که دیگه بدتر، کاملاً روحیه‌اش رو باخته بود و ظریف همیشگی نبود!! شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے


خلاصه اصلا انرژی نداشتم و فقط 1 صفحه از جزوه رو خوندم و رفتم 1 ساعت بخوابم که دیدم 5:30 صبحه!! 


پا شدم نمازمو خوندم و به سرعت نشستم سر درس تا صفحه 4 جزوه رو با بدبختی خوندم!


ساعت 6:45 حاضر شدم برم سر کار، تا رسیدم توی بلوار دیدم سرویس رفت و منو ندید! Smileys


واااای چقدر لجم در اومد!


خلاصه با اتوبوس رفتم سر کار و ساعت 7:25 دقیقه رسیدم، انگشت زدم. 


رفتم در واحدمون رو باز کردم، پرده‌ها رو کشیدم، پنجره‌ها رو باز کردم و از نسیم یه ذره خنکش لذت بردم. 


بعدش هم رفتم چای ریختم و صبحانه خوردم و نشستم سر کارم. 


تا ظهر خیلی درگیر بودم، ساعت 2:08 دقیقه بدو بدو رفتم سرویس سوار شدم و اومدم خونه. 


ناهار دوباره فیله کبابی مرغ داشتیم!سریع خوردم و نشستم سر جزوه و تا ساعت 3:45 خوندم.


سریع نماز رو خوندم و لباسهامو اتو کردم و رفتم دانشگاه.


دیرم شده بود 2 خط تاکسی سوار شدم و یه دونه اتوبوس تا دانشگاهمون!  


ساعت 5:45 رسیدم دانشگاه و یه دور دیگه نگاه کردم و رفتم سر جلسه! 


24 تا تست بود، خیلی راحت بود اما من با بی‌دقتی تمام 6-5 تاشو اشتباه زدم.

البته 3-2 تاش درست بود که خودم خط زدم! ای لعنت به این گیجی و حواس پرتی من! 

به همکلاسی جلویی هم 5-4 تاشو گفتم که مراقبه دید و اومد 


اینقدر وایساد تا من برگه‌ام رو برم بدم. چون دید همه رو جواب دادم! 


خلاصه از ساعت 7:15 تا 9:15 توی اتوبوس بودم و از گرما و خستگی هلاک شدم.


از اتوبوس پیاده شدم و رفتم دم سوپر کیک و بستنی و شکلات صبحانه گرفتم. 

اومدم بستنی رو که خوردم انرژی گرفتم!


خلاصه که روز بدی نبود و با اینکه من کلاً 4-3 ساعت بیشتر درس نخوندم خیلی راضی بودم. 


فکر کنم یا 17 بشم یا 18. 

حالا دیگه باید برم نمازمو بخونم و استراحت بکنم و از فردا شروع کنم واسه امتحان 5 شنبه! 


اون یک کتاب 180 صفحه‌ای و بدیش به اینه که خیلی از مطالب شبیه همه! 


دعا کنید برام ... 




خدا قوت!

 

برد تیم ملی والیبال کشورمون رو به همه هموطنان عزیز تبریک میگم ...   

 

 

 

 

 

 

 

واقعاً ایتالیا در بهت فرو رفت .. 

 

در مقابل شیرمردان تیم ملی ما به خاک افتادند ...  

 

زنده باد ایران و ایرانی ...  

 

تلافی اون امتحان ملس!!

تلافی اون امتحان ملس توی این یکی امتحان زهره‌ماررررری بدجوری در اومد!!hysteric.gif


دیروز مرخصی گرفته بودم که درس بخونم، از ساعت 8 نشستم پای کتاب و جزوه، ساعت 8:30 صبحانه خوردم.


ساعت 9 نشستم دوباره پای کتاب تا ساعت 12 خوندم البته وسطش همش شیطونی میکردم. 


ساعت 12 رفتم توی آشپزخونه که یه شربت آلبالوی دبش درست کردم و ریختم توی لیوان که برای مامانم و خواهرم ببرم. 


یهو خواهرم اومد گفت: بهناز دوستم حالش خیلی بده بیمارستان بستریه، گفتم: برو دیدنش. گفت: فوت کرده ... 


همینطور اشک از چشمام می‌ریخت. چند بار دیده بودمش، خیلی دختر مظلوم و مهربونی بود. 


رفتم توی اتاق و یه ربعی گریه کردم، اینقدر که به هق هق افتاده بودم ... 


دو بار برای تولدم دعوتش کردم اومده بود. همش قیافه‌اش که می‌اومد جلوی چشمم گریه می‌کردم.


تا ساعت 1:30 فکرم درگیر بود. احساس کردم هرچی خوندم پرید!


دیگه ساعت یه ربع به 3 سریع نمازم رو خوندم و لباسهامو اتو کردم، حاضر شدم و رفتم دانشگاه. 


ساعت 4:30 رسیدم و با دوستام نشستیم و دوره کردیم و ساعت 6 رفتیم سر جلسه! 


Open Book هم بود اما مگه جوابا رو پیدا می‌کردیم. لامصب از بس ریز درآورده بود این تست‌ها رو.


از اون طرف 35 دقیقه وقت داشتیم و همین باعث میشد به آدم استرس دست بده و نتونه پیدا کنه!شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے


خلاصه که دیدم می‌افتم از اون طرف پشت سریم سوالهاش با من فرق داشت و و یه گروه دیگه بود.، اما من با ترس و لرز و برای اولین بار با ناشی‌گری البته برگه‌ام رو گذاشتم روی میز پشت سری و گفتم برام جواب بده. 


اونم نصف تست‌ها رو برام جواب داد. آخرش یک سری دیگه موند که با بدبختی جواب دادم! و در نهایت اومد برگه رو از زیر دستم کشید و نذاشت توی پاسخنامه جواب بدم. 


البته بعد که از جلسه اومدیم بیرون متوجه شدم سوال‌ها با هم فرق داشته و احتمالاً اگه یک سری تست‌ها شاید معکوس بوده و بدبخت بشم! 


و در نهایت گفتم: وااااای من می‌افتم. 


فقط 2-3 نفر خوب داده بودند و بقیه می‌گفتند وای ما می‌افتیم. شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز


از بس که نظریه‌ها شبیه هم بود و درسش گنگ و مبهم!!!!  خیلی وحشتناک بود ... 


اولش خیلی حرررررص خوردم 


ولی بعد گفتم: حرص خوردن نداره نهایتش اینه که این درس رو می‌افتم و ترم دیگه دوباره این درس رو میگیرم!


امیدوارم اگه شده با 10 پاس بشم اما اگر هم نشد بی خیال!!

ساعت 9:15 رسیدم خونه. شام چلو جوجه از ظهر بود که خوردم و افقی شدم ...



پی‌نوشت: 


برای شادی روح دوستم بهناز دعا کنید ...  شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے


دختر 26 ساله ناکامی که مثل خیلی از ماها کلی آرزو داشته ولی الآن 5 روزه در بین ما نیست..


*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*