عشق من بارووووون..

امروز بارون اومد اما یه نم کوچیک!شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

دلم میخواد توی این روزای پاییزی یه بارون اینطوری بیاد و برم توی میدون قدم بزنم.. Smiley

میدان امام

تنهااااای تنهااااااااااااااااا... 

آفرین آفرین!!!

 سلااام.. 

 

امروز روز مهمیه!!!  

روز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) 

روز ازدواجشون مبارک.. 

  

تازه امروز حمید آقای شومبوسگمبلی با نگین خانوم گل گلی رسماً اسمشون میره توی شناسنامه های همدیگه!  شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

 Wedding Animation _ dinamobomb

بزن دست قشنگه رو... 

هووووراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

  smiley1631.gif

هووراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

الآن میخوام بهشون بگم:  

آفررررررررین..  آفررررررررین..  

 

هر دوتا گل میخوام بهتون بگم:  

خوشبخت بشید و زودتر برید به خونه بخت خودتون..  

نی نی شکلک

خدایا شکررررررت!

خداروشکر که زنده ای و داری نفس می کشی.. 

خدا جونم ازت متشکرم برای اینکه یه بار دیگه به برادر عزیزمممم عمر دوباره دادی..  

هادی جان، عاشقتم و قدر تموم لحظه هایی که تو کنارمون هستی رو میدونم..   

قربون اون خنده هات بشم که توی اون روزای کذایی بهونشو می گرفتم!   

 هادی

خدا میدونه که توی 2 هفته ای که توی بیمارستان بودی چی به ما گذشت!!  

فقط خدا میدونه که اون 2 باری که تو تا دم مرگ رفتی و برگشتی ما 1000 بار مردیم و زنده شدیم! 

چقدر شهریور بدی بود امسال..  

تا یاد اون روزا می افتم اشک از چشمام میریزه.. 

الهی بمیرم واسه مامانم که توی اون مدت چی کشید!!  

از صبح تا شب از دم در ICU تکون نمیخورد و همش گریه و دعا می کرد..  

از بابامم که می پرسیدیم حال هادی چطوره، یهو بغضش می ترکید ته دل مارو خالی تر میکرد..  

توی این مدت مامانم چندتا موهاش سفید شد..  

منم که از بس گریه میکردم نه جون راه رفتن داشتم و نه حوصله زندگی و کلی وزن کم کردم..  

خواهرمم که دیگه بدتر..  

اینقدر براش نذر و نیاز کردیم که دیگه صبح تا شب دعا دعا می کردیم..  

خداروشکر که حاجتمون رو گرفتیم..  

وقتی سحر بهم زنگ زد، گفت رفته توی ICU و دیدتش و هادی گریه کرده و سراغ مامانمو گرفته خیلی خوشحال شدم..   

سحر میگفت: همینطور از گوشه چشماش اشک می ریخته..  

رفتم امامزاده و نذرم رو ادا کردم..   

دلم میخواست برم ببینمش اما اجازه ندادن.. 

گفتن چون تو زود گریه ات میگیره، حالش رو بدتر میکنی!  

اینم خاصیت نازک دلی و احساسی بودن بیش از حده!!!  

خلاصه که بعضی بچه ها می میومدن سراغ می گرفتن.  

گفتم در جریان باشین که خونه اس و حالش خیلی خیلی بهتره..  

 

مرسی از همراهی و لطفتون.. مرسی از دعاها و نذرهایی که کردین ..  

سپاس بابت دلداری هاتون و اینکه نذاشتید احساس تنهایی بکنم..   

مرسی از یلدا، ویدا، مینا، مهدی و دوستانی که یک لحظه هم منو تنها نگذاشتند.. 

ممنون که حال هادی رو می پرسیدین و براتون اهمیت داشت..   

 

دوست دارم هروقت یاد اون لحظات می افتم یک سجده شکر به جا بیارم..  

چون همه میگن: خطر بزرگی از سرش گذشت و آمبولی خیلی خطرناکه!!!  

ایشالا همیشه سلامت باشی عزیز دلمممم...