خدایا؛ بسمه ...

بازم دلم گرفته ... 

بدجوری‌ام گرفته ...  

گرید به حالم، کوه و در و دشت ...  

باران می‌بارد امشب .... 

دلم غم دارم امشب ... 

آرام جان خسته، ره می‌سپارد امشب ...  

...   

چقدر با این آهنگ زار بزنم؟!!  

این آهنگ، غمخوار من بوده، از نوجوونی تا حالا ....  

چرا؟! به راستی چرا سهم من توی این زندگی فقط غصه خوردنه؟!!!  

چرا هرچی گریه میکنم حالم خوب نمیشه؟!! 

خدایا؛ چرا حالمو خوب نمی‌کنی؟!  

چرا هرچی باهات حرف می‌زنم دلم سبک نمیشه؟!  

چرا هرچی برات گریه میکنم، دلم بازم واست تنگ میشه؟!  

چرا هرچی بیشتر توی قلبم حست میکنم اما بازم فرداش انگار قلبم بازم خالیه از تو؟!  

چرا اینقدر دلم بهوونه میگیره؟!  

بهترین کار اینه که منو ببری پیش خودت، بهت قول میدم که دیگه بی‌قراری نکنم... 

قول میدم... قول، قول، قول، قول ...

همه اینا بهوونه‌اس، دلم خیلی بهوونه تورو میگیره خدا ...  

تورو هرکی دوست داری ازم راضی شو، من دیگه خسته شدم ... پیمونه‌ عمر منو پر کن ...

میدونم هیچوقت دیگه حالم خوب نمیشه ... 

خیلی وقته حالم بده!!!!!!!! دیگه بهتر از این نمیشم، میدونم، هرکی حال خودشو بهتر میدونه ... 

تمومش کن خدای من، هیچی توی این دنیا منو راضی نمیکنه، الا اینکه بیام پیش تووو ... 

خیلی دلم میخواد بیشتر حست کنم و ببینمت .. 

این دنیا تا حالا برای من کامی نداشته، هرچی بوده ناکامی بوده ... 

پس غنی کن منو ...  

اول هرچی گناه دارم ببخش، بعدم منو ببر پیش خودت ...  

من دوست دارم تا جوونم بیام پیشت ...  

میدونم هرکس این پست رو بخونه فکر میکنه من چقدر دارم خودم و لوس میکنم ... 

اما جهت اطلاع همتون، من هیچکس و توی زندگی‌ام ندارم... حتی یک دوستم ندارم.. 

به غیر از مادرم حتی یک غمخوارم ندارم، که بخواد این پست رو بخونه و بهم ترحم کنه!!  

پس این پست واسه خودشیرینی نیست ...  

از ترحم حالم به هم میخوره ... متنففففرررررررم ...

تنهاتر از من وجود نداره، واقعاً حسمو نوشتم واسه خدا، این یک سنده،  

برای موقعی که  به خدا بگم خودم ازت خواستم ...

خدا منتظر جوابت هستم...  

دلم زندگی می‌خواد ...

سلام...  

حال خوبی ندارم، از بس حالم بده خوابم نبرد، حوصله‌ام سررفته!!  

دارم می‌میرم!!!دیدم بهترین کار اینه که بیام یه کم بنویسم شاید حداقل از غصه‌هام کم بشه ... 

از بس این چند روز شدیداً گریه کرده بودم و بغض داشتم، بدنم ضعیف شده و شدیداً ضعف دارم.. 

بعد از 4 روز کشمکش با این سرماخوردگی لعنتی که از شنبه شب شروع شد،  

بالاخره دیروز از پا درم آورد ... 

کلاس یکشنبه و سه‌شنبه‌ام حسابی خراب شد، از بس حالم بد بود و سرم گیج میرفت... 

گلوم خیلییییی درد می‌کرد و می‌سوخت، سرم هم داشت میترکید.. 

از بس که شب ولادت امام رضا (ع) گریه کردم و ضجه زدم ...  

دلم خیلی گرفته بود.... از بس گریه کرده بودم، داغ داغ بودم و اما میلرزیدم...  

صبح که بیدار شدم گلوم خیلی درد میکرد..  

طبق معمول خود درمانی رو شروع کردم .. اما فایده نداشت 

هرچی کپسول آموکسی سیلین میخوردم انگار روی سنگ می‌ریختن..  

آبمیوه، سوپ، Cold Stop، هیچ کدوم فایده نداشت ... که دیگه دیشب رفتم دکتر .. 

دکتر گفت: آموکسی سیلین نباید میخوردی، و گفت گلوت پر از چرکه ...   

39 درجه تب داشتم..

آخرش 2 تا آمپول 3-3-6 برام داد و حسابی سفارش کرد که استراحت کن، اما مگه میشه ... 

بدنم اینقدر ضغیف شده بود که وقتی پرستاره آمپول رو  بهم زد، اگه نمیدونستم 3-3-6 است  

فکر میکردم پنادره، اینقدر دردم اومد که نگو ... 

اومدیم خونه تب شدید داشتم و تا صبح از درد مردم و زنده شدم...  

حتی نمیتونستم از گلودرد آب بخورم.. شب خیلی بدی داشتم ...  

حتی نمازم رو هم نتونستم بخونم و قضا شد ... (خدایا؛ شرمندتمممم)

امروز ساعت 3 اومدم خونه ناهارو خوردم و خوابیدم تا 10 شب ...  

تب و لرز و بدن درد شدیدی داشتم، اینقدر حالم بد بود که حتی نرفتم آمپولم رو بزنم ... 

گفتم صبح قبل اینکه برم سره کار میرم میزنم... 

اما از بدن درد و سردرد و گلو درد دارم میمیرم... 

خیلی حالم بده، بدتر از اینکه دلم خیلی گرفته... 

همیشه همینطوره، هر وقت خیلی گریه می‌کنم و ناشکری، همینطوری مریض میشم ...  

اما میدونم آخرشم آدم نمیشم و باز هر وقت دلم میگیره، اینقدر گریه میکنم که در حد مرگگگ... 

کاش این شب و روزهای پر از کابوس تموم میشد و منم به زندگی امیدوار میشدم ... 

کاش این دنیا هم پر از دلخوشی میشد واسه من ...  

توروخدا دعا کنید که زندگی به منم لبخند بزنه و من رو بگیره توی آغوشش ...  

به خدا دیگه خسته شدمممم......

خدایاااااا کمک .......

 

چندان حال خوبی ندارم...

داغونم، بی‌انرژی، دل‌شکسته، غمگین، گریون، سرگردون....   

هر واژه‌ی منفی که میشه به کار برد در موردم صدق میکنه!!  

همه چیز رو سیاه و خاکستری می‌بینم ...  

خیلی حالم بده، اینقدر که دیگه دلم نمیخواد توی این دنیا باشم! 

همش میگم ای کاش می‌مردم، ای کاش دیگه زنده نبودم ...

ای کاش اون دنیا حساب و کتابی نداشت، تا راحت خودکشی می‌کردم ...  

واقعاً به ته خط رسیدم، ناامید ناامیدم ...  

واقعاً من واسه چی دارم زندگی می‌کنم؟ 

میخوام به چی برسم؟  

  

خدایااااا کمکککککککککککککککککک ...  

 من دیگه خسته شدمممممممممممممممم ...