دلم زندگی می‌خواد ...

سلام...  

حال خوبی ندارم، از بس حالم بده خوابم نبرد، حوصله‌ام سررفته!!  

دارم می‌میرم!!!دیدم بهترین کار اینه که بیام یه کم بنویسم شاید حداقل از غصه‌هام کم بشه ... 

از بس این چند روز شدیداً گریه کرده بودم و بغض داشتم، بدنم ضعیف شده و شدیداً ضعف دارم.. 

بعد از 4 روز کشمکش با این سرماخوردگی لعنتی که از شنبه شب شروع شد،  

بالاخره دیروز از پا درم آورد ... 

کلاس یکشنبه و سه‌شنبه‌ام حسابی خراب شد، از بس حالم بد بود و سرم گیج میرفت... 

گلوم خیلییییی درد می‌کرد و می‌سوخت، سرم هم داشت میترکید.. 

از بس که شب ولادت امام رضا (ع) گریه کردم و ضجه زدم ...  

دلم خیلی گرفته بود.... از بس گریه کرده بودم، داغ داغ بودم و اما میلرزیدم...  

صبح که بیدار شدم گلوم خیلی درد میکرد..  

طبق معمول خود درمانی رو شروع کردم .. اما فایده نداشت 

هرچی کپسول آموکسی سیلین میخوردم انگار روی سنگ می‌ریختن..  

آبمیوه، سوپ، Cold Stop، هیچ کدوم فایده نداشت ... که دیگه دیشب رفتم دکتر .. 

دکتر گفت: آموکسی سیلین نباید میخوردی، و گفت گلوت پر از چرکه ...   

39 درجه تب داشتم..

آخرش 2 تا آمپول 3-3-6 برام داد و حسابی سفارش کرد که استراحت کن، اما مگه میشه ... 

بدنم اینقدر ضغیف شده بود که وقتی پرستاره آمپول رو  بهم زد، اگه نمیدونستم 3-3-6 است  

فکر میکردم پنادره، اینقدر دردم اومد که نگو ... 

اومدیم خونه تب شدید داشتم و تا صبح از درد مردم و زنده شدم...  

حتی نمیتونستم از گلودرد آب بخورم.. شب خیلی بدی داشتم ...  

حتی نمازم رو هم نتونستم بخونم و قضا شد ... (خدایا؛ شرمندتمممم)

امروز ساعت 3 اومدم خونه ناهارو خوردم و خوابیدم تا 10 شب ...  

تب و لرز و بدن درد شدیدی داشتم، اینقدر حالم بد بود که حتی نرفتم آمپولم رو بزنم ... 

گفتم صبح قبل اینکه برم سره کار میرم میزنم... 

اما از بدن درد و سردرد و گلو درد دارم میمیرم... 

خیلی حالم بده، بدتر از اینکه دلم خیلی گرفته... 

همیشه همینطوره، هر وقت خیلی گریه می‌کنم و ناشکری، همینطوری مریض میشم ...  

اما میدونم آخرشم آدم نمیشم و باز هر وقت دلم میگیره، اینقدر گریه میکنم که در حد مرگگگ... 

کاش این شب و روزهای پر از کابوس تموم میشد و منم به زندگی امیدوار میشدم ... 

کاش این دنیا هم پر از دلخوشی میشد واسه من ...  

توروخدا دعا کنید که زندگی به منم لبخند بزنه و من رو بگیره توی آغوشش ...  

به خدا دیگه خسته شدمممم......

نظرات 4 + ارسال نظر
حامد پنج‌شنبه 21 مهر 1390 ساعت 04:35 ق.ظ http://www.hamedh.com

اووووووووووووووووووه ... مریضی لاعلاج نیست که. ایشالا خوب میشه.

چرا، افسردگی من لاعلاجههه ...

سرماخوردگیه من با مال همه فرق داره، سینوزیت شدیدی دارم، همش می‌افته گل هم و حدوداً تا آخر اسفند همیشه دستم بنده ...

6 ماه آسایش ندارم از دست این سرماخوردگی و سردرد شدیدددد ..
اینقدر که دلم میخواد سرمو بزنم به در و دیوار و بعضی مواقع از شدت درددد سرمو میزنم تو دیواررررر

اما اصل کار این افسردگیه و غصه‌اس، آدم اگه دلش خوش باشه این دردا هم به چشمش نمیاددد ...

شکسته بال جمعه 22 مهر 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://manodelamtanha.blogsky.com

منم خوندمت
راستی چرا اکثر پستات رمز داره
هیچی نمیتونم بخونم از توشون

گندم شنبه 23 مهر 1390 ساعت 11:30 ق.ظ http://ayenehaye-nagahan.blogsky.com/

الهی...باز که سرماخوردگی!
یه کم بیشتر مواظب خودت باش،تا می تونی میوه بخور.
ویتامینت کمه عزیزم.
به خدا من هم از لحاظ روحی داغونم ،می فهمم چی می گی...

شقایق و حبیبی شنبه 23 مهر 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

سلامممممممممممممم سپیده گلمممممممم
خانمییییییییییییی کی گفته ما بی معرفتیم .به خدا من یه مدت از بس میومدم به وبت سر میزدم و میدیم خبری نیست دیگه کلافه شده بودم .اخه اومدی نوشتی قراره خواستگار بیاد و بعدش دیگه رفتی که رفتییییییییییییییییییییی .پیش خودم میگفتم لابد عروسی کردی خبری ازت نیست .و به خدا منم اون قدر سرعت اینرنتم پائینه که اصلا نمیرسم به همه بچه ها سربزنم و تا بیاد یه صفحه وبلاگ برام باز شه کیلی طول میکشه این شد که دیگه نیومدم وبلاگت اما دلیل نمیشه به یادت نبوده باشم سپیده خوفمممممممممم
سپیده اخه تو چرا این قده افسرده ای به خدا همونموقع ها هم نمیفهمیدم .علتش چیه .دوست دارم من و دوستت خودت بدونی باهم درد و دل کنی .به خدا دلتنگی و غصه تو همه زندگی های ما هست اما تو تازه اول جونیته یه اینده روشن در انتظارته چرا این قده ناامیدی اخه تو خانمییییییییییی
سپیده جونی دلم برات یه کوچولو شده هااااااااا
راستی رمزتو هم ندارم .بازم اگه این چندوقت نیومدم بهت سر بزنم معذرت میخوام عزیز دلممممممممم.باشههههه
بوسسسسسسسسسسسسسسس

سلام شقایق جونمممم، منم خیلی دلم واست تنگ شدهههه

دارم دق میکنم شقایق، حالم خیلی بدههههههههههههه

خیلی بددددددددددددددددددد

اینقدر حالم بده، که یک سرماخوردگی به قول همه ساده، داره از پا درم میارههه ...

حالم خیلی بدهههه، هم روحی و هم جسمیییی ...

احساس میکنم آخرای زندگیمه، دارم میمیرمممم

خدا کنه، خدا دعامو مستجاب کرده باشهههه ...

دیگه دوست ندارم زندگی کنمممممممممم ...

فقط به مرگ فکرررررررر میکنمممم

این دنیا غیر از نامرادی واسه من هیچی نداشتهههه ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد