-
اینم از این امتحان!
دوشنبه 2 تیر 1393 22:19
سلام ... بعد بازی ایران و ایتالیا خیلی خسته شده بودم از بس که تیممون رو تشویق کردم. البته یه جاهایی بسیار حرررص خوردم!!! دلم میخواست کله این موسوی رو بکنم تا سرویس خراب میکرد! عوضش معروف خیلی به تیم و مردم روحیه میده، از بس که قشنگ بازی میکنه! جونم به این سعید معروف که رو دست نداره! بقیه بچهها و موسوی هم عالی هستند...
-
خدا قوت!
یکشنبه 1 تیر 1393 21:41
برد تیم ملی والیبال کشورمون رو به همه هموطنان عزیز تبریک میگم ... واقعاً ایتالیا در بهت فرو رفت .. در مقابل شیرمردان تیم ملی ما به خاک افتادند ... زنده باد ایران و ایرانی ...
-
تلافی اون امتحان ملس!!
یکشنبه 1 تیر 1393 09:09
تلافی اون امتحان ملس توی این یکی امتحان زهرهماررررری بدجوری در اومد!! دیروز مرخصی گرفته بودم که درس بخونم، از ساعت 8 نشستم پای کتاب و جزوه، ساعت 8:30 صبحانه خوردم. ساعت 9 نشستم دوباره پای کتاب تا ساعت 12 خوندم البته وسطش همش شیطونی میکردم. ساعت 12 رفتم توی آشپزخونه که یه شربت آلبالوی دبش درست کردم و ریختم توی لیوان...
-
عجب امتحان ملسی!!!
پنجشنبه 29 خرداد 1393 21:16
دیشب از شدت خستگی و سردرد نتونستم درس بخونم. چندباری جزوه رو برداشتم اما از شدت خستگی خوابم میبرد. امروز صبح ساعت 6:30 بیدار شدم خیلی سریع لباس پوشیدم و با سرویس رفتم سر کار، ساعت 7:15 رسیدم. کارگاه داشتیم و تا ساعت 8:40 دقیقه درگیر کارگاه بودم و در نهایت ساعت 9 صبحانه ام رو خوردم. ظهر با یکی از همکارام اومدم خونه و...
-
دومین روز امتحانات!
چهارشنبه 28 خرداد 1393 20:03
امروز سپیده زنگ زد، حوصلهاش سر رفته بود، گفت بریم امامزاده که من بهش گفتم: امتحان دارم! میخواست بره وسایل دوستش رو بده که بهش گفتم پاشو بیا محل کارم. اومد و بعدش باهم با سرویس رفتیم دانشگاه! منم امتحان تربیت بدنی داشتم و اونم اومده بود بهم دلگرمی بده. بنده خدا کلی وقت ایستاد توی اون گرما تا من درسم رو بخونم! عزیزمه،...
-
امان از دست امتحان!
سهشنبه 27 خرداد 1393 23:42
سلام ... امروز اولین امتحانم رو دادم، دفاع مقدس بود! فکر کنم کمی تا قسمتی گند زدم ... خداکنه نمرهام خوب بشه یا حداقل پاس بشم!!! فعلا اعصاب مصاب ندارم!!! امتحان فردا هم تربیت بدنی که هیچی نخوندم!!! فقط خدا بهم رحم کنه!!! برام دعا کنید ...
-
ورود به 30 سالگی!
یکشنبه 25 خرداد 1393 09:39
سلام ... امروز تولدمه .... 25 خرداد 1363 بدنیا اومدم و با 29 سالگی خداحافظ کردم و وارد 30 سالگی شدم! 30 سال گذشت ... به یک چشم به هم زدن!!! امیدوارم امسال رو به خوبی و پر از شادی پشت سر بگذارم ... آمین ... اینم عکس کیک دیشب، یه تولد جمع جور خانوادگی 5 نفره ..
-
...
یکشنبه 18 خرداد 1393 13:37
-
خسته شدم ...
شنبه 17 خرداد 1393 01:37
از آدمای ناتو و بدجنس این زمونه دلم خیلی گرفته ... خیلی دلم شکسته از دستشون، اینقدر که امشب خوابم نبرد و اشکم در اومد .. اینقدر دلشکسته و دلسوخته بودم که خوابم نمیبرد ... با هق هق گریه پا شدم کامپیوترم رو روشن کردم و یه فال گرفتم .. فالم این بود: خدا خودش جواب هرچی آدم حقهباز و بی انصافه رو بده! خدایا! تا کی؟! چقدر...
-
...
پنجشنبه 15 خرداد 1393 21:38
خیلی دلم گرفته ... خیلی .... دلم شکسته از دست بی انصافی بعضیا ... دلم شکسته از ناحقی و ناحق بودن بعضیا ... خدایا چرا این آدمای بد ذاتت رو سر جاشون نمیشونی؟! خدایا من چقدر گذشت کنم؟!!! خدایا من دیگه خسته شدم!!!!!!!!!
-
خدایا! گریه نکن!
دوشنبه 12 خرداد 1393 12:40
کودکی به آسمان بارانی مینگریست و میگفت: خدایا گریه نکن! یک روز میآید که همه ما آدمهای خوبی میشویم ...
-
این چند روز ...
سهشنبه 6 خرداد 1393 15:08
جمعه صبح سریع حاضر شدم که برم دانشگاه، اتوبوس دیر اومد و تا رسیدم به ایستگاه ساعت 9:50 بود که اتوبوس رفته بود و مجبور بودم 20 دقیقه صبر کنم که دیگه به کلاس نمیرسیدم! خلاصه سوار یه اتوبوس دیگه شدم و دوباره سوار یه اتوبوس دیگه که کلاً 10 دقیقه طول کشید! بعدشم سوار یه تاکسی شدم تا خود دانشگاه! ساعت 10:12 رسیدم دانشگاه و...
-
دلم خیلی شکسته ...
پنجشنبه 1 خرداد 1393 23:44
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ... دلگیر مباش! که نه تو گناهکاری و نه او .. آنگاه که مهر میورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا میکند ... پس خود را گناهکار مبین! من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد ... و تنها یکی سپاسش گفت !!! من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده...
-
یه جمعه بسیار عالی ...
یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 11:08
جمعه صبح ساعت 8:00 بیدار شدم و صبحانه خوردم و شروع کرم به جمع و جور کردن وسایلم و حاضر شدم تا برم دانشگاه، 9:15 رسیدم سر ایستگاه اتوبوس، از بدشانسی کیف پولم رو جا گذاشته بودم و اتوبوس رسیده بود و از خوش شانسی بیشتر اینکه هم توی جیبم 30 تومن پول داشتم و کارت اتوبوس و عابربانکم هم توی جیبم بود که خیلی خوشحالم کرد و سوار...
-
جوک باحال ..
سهشنبه 16 اردیبهشت 1393 09:20
بچه فامیلمون کلاس زبان می ره، اومد آی دی منو حرف به حرف بخونه. رسید به @ یه کم فکر کرد و گفت: a با مقعنه!!!! ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﺑﺨﺶ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺍﺳﺘﺎﺩﻩ (خانم) ﺻﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩ، ﮔﻔﺖ: "ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﺠﺎﻟﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺑﯿﺎ ﭘﺎﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﻧ ﻘﺶ ﭘ ﺴﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻦ ﮐﻪ می خواد ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﮐﻨﻪ. ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﻬﺶ؟ من هم ﻣﺜﻼ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ...
-
شب آرزوها ...
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1393 12:35
کیفیت اعمال لیلة الرغائب روز پنج شنبه اول آن ماه روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز اقامه شود که هر دو رکعت به یک سلام ختم می شود و در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود و چون دوازده رکعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذکر " اللهم صل علی...
-
عجب روزی بود!!!
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 10:36
دیروز 8 رسیدم اداره، خیلی کار داشتیم، سریع صبحانهام رو خوردم و عین بووووق کار کردم تا ساعت 13:45. وسایلمو جمع و جور کردم و ساعت 2 رفتم سمت سرویس، توی راه نم نم بارون تبدیل شد به رگبار تند بهاری ... صندلی آخر سرویس نشستم و هندزفری رو گذاشتم توی گوشم و چشمامو بستم، چون بارون میاومد دیرتر رسیدیم! ساعت 3 کلاس داشتیم ولی...
-
هفتهای پر از شادی ...
شنبه 6 اردیبهشت 1393 08:49
سلام ... هفته پر از شادی و خوشحالی رو گذروندم .. شنبه حنابندون دختر عموم بود و خیلی خوش گذشت ... یکشنبه هم عروسی بود اینقدر بدوبدو داشتیم، رقصیدیم و جیغ و کل کشیدیم که تمام بدن و گلوم درد میکنه!! دوشنبه هم پاتختی بود که اونم خیلی خوش گذشت ... دوشنبه دانشگاه نرفتم اما خداروشکر فقط یکی از اساتید حضور و غیاب کرده بود و...
-
اینم از پنج شنبه!
شنبه 30 فروردین 1393 13:59
سلام ... پنج شنبه صبح رفتم بانک و بعدش هم اومدم سر کار، طبق معمول 8:30 رسیدم!! به کارهام رسیدگی کردم. چون استاد هفته پیش سر کلاس گفت که کلاس تشکیل نمیشه منم با دوستم که 2 ماهی بود ندیده بودمش برنامهریزی کردم که بریم بیرون! طرف ظهر با سپیده جونم رفتیم رستوران و ناهار رو با هم خوردیم، خیلی خوب بود، کیفیت غذاش هم بد...
-
آریانا کوچولو!
سهشنبه 26 فروردین 1393 13:55
دیروز صبح دیر از خواب پا شدم، تا رسیدم سر کار ساعت 35::8 دقیقه بود. این روزها خیلی کسل و خستهام و شبها زود خوابم نمیبره!!!! تا رسیدم اول رفتم یه چایی داغ و خوشمزه آوردم و با صبحانه خوردم و نشستم به کارهام رسیدگی کردم. حوالی ظهر بود که یک ویفر خوشمزه موزی خوردم و به یاد بچگی هام افتادم!!! یادتونه مینو بود و سبز...
-
خوش گذشت!
شنبه 16 فروردین 1393 14:00
پنج شنبه ساعت 1 از خواب بیدار شدم و رفتم سر قابلمه، مامانم خوراک مرغ درست کرده بود، ناهارو خوردیم خیلی خوشمزه بود. زندائیم ساعت 2 و نیم زنگ زد که هستید ما مزاحمتون بشیم؟! مامانم سرماخوردگی شدید داشت و حالش خیلی بد بود، حتی ناهارم نخورد! خیس عرق بود و همینطور تب و لرز میکرد. ازشون خواهش کردم که بعدازظهر تشریف بیارند...
-
امسال به از سالهای پیش!
جمعه 15 فروردین 1393 01:44
تعطیلات هم تموم شد! انگار همین دیروز بود منتظر اومدن عید بودیم، به یک چشم به هم زدن 14 روز از فروردین گذشت و وارد پانزدهمین روز شدیم. از بس این چند روز خوردم و خوابیدم حس رفتن سر کار، درس، کلاس و دانشگاه رو ندارم. وای تازه کلی کنفرانس و پروژه دارم که باید انجام بدم. تازه امسالم که به خاطر جام جهانی امتحانات زودتر...
-
زمانه بد!
دوشنبه 4 فروردین 1393 13:03
چوپانی را گفتند روزگار چگونه است؟ گفت: گوسفندانم را پشم چینی کردم، بیشترشان گرگ بودند!
-
اگه شکستی دیگه شکسته ...
شنبه 12 بهمن 1392 00:47
- یک لیوان از تو کابینت بردار + خب ـ پرتش کن زمین + خب ـ شکست؟ + آره ـ حالا ازش معذرت خواهی کن! + ببخشید لیوان منظوری نداشتم .. ـ دوباره درست شد ؟ + نـــه....!!!! ـ متوجه شدی؟!!!!!
-
امتحانات لعنتی!
یکشنبه 6 بهمن 1392 11:25
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ... گند زدم به تموم امتحانات، یکی پس از دیگری ... سوال 1 >>>>> بلدم >>>>>>> 0.5 نمره سوال 2 >>>>> بلدم >>>>>>>0.25 نمره سوال 3 >>>>>بلدم >>>>>>>0.5 نمره سوال 4...
-
خیلی حال داد ...
چهارشنبه 18 دی 1392 09:06
اینم یه عکس جدید از نمای طبیعت برفی اداره مون ..
-
داره برف می باره ...
دوشنبه 16 دی 1392 12:14
وای باورم نمیشه ... اصفهان داره برف میاد ... هوراااااااااااااااااااااا ... هوراااااااااااااااااااااااااااا
-
دست خودت نیست!
شنبه 14 دی 1392 21:20
دست خودت نیست ... زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدهی، پناه ببری، ضعیف باشی ... دست خودت نیست ... زن که باشی گهگاه حریصانه بو می کنی دستهایت را ... شاید عطر مردانه اش لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد ... گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی و قناعت می کنی به رویای حضورش ... به امید اینکه او خوشبخت باشد ... دست خودت...
-
دلتنگ، دلتنگم ...
جمعه 29 آذر 1392 19:25
اگر از حوالی دلم گذشتی، آهسته رد شو! دلتنگی را با هزار بدبختی خوابانده ام ...
-
دلواپسم!
جمعه 29 آذر 1392 00:16
از دیروز تا حالا زیر چونه ام درد میکنه، فکر کردم استخونش درد میکنه که دست گذاشتم دیدم نه، اما امروز لمس کردم دیدم غدد لنفاویه، اینقدر درد داره که حد نداره! امروزم دیگه متخصص ها نبودن. نمیدونم باید چی کار کنم، از طرفی غدد لنفاوی خیلی خطرناکه! خدا کنه چیزی نباشه!