این چند روز ...

جمعه صبح سریع حاضر شدم که برم دانشگاه، اتوبوس دیر اومد و تا رسیدم به ایستگاه ساعت 9:50 بود که اتوبوس رفته بود و مجبور بودم 20 دقیقه صبر کنم که دیگه به کلاس نمی‌رسیدم! 


خلاصه سوار یه اتوبوس دیگه شدم و دوباره سوار یه اتوبوس دیگه که کلاً 10 دقیقه طول کشید! بعدشم سوار یه تاکسی شدم تا خود دانشگاه! ساعت 10:12 رسیدم دانشگاه و رفتم سر کلاس،‌ خداروشکر تازه کلاس شروع شده بود. 


بعد از کلاس رفتیم توی محوطه دانشگاه و یه کم توت خوردیم و بعدشم اومدیم خونه. 


ساعت 1:30 رسیدم خونه و اینقدر گرمم شده بود که خوابیدم تا ساعت 7:15 و بعد از شدت گرسنگی بیدار شدم و یه کم پفک خوردم، فشارم خیلی افتاده بود و دلم یه چیز شور میخواست ... 


بعدش رفتم توی آشپزخونه، مامانم برای شام خورشت بادمجون درست کرده بود یه کم صبر کردم که حاضر بشه و بعد کشیدم و خوردم که احساس کردم معده دردم بیشتر شد و حالم بدتر ...


کلی تحمل کردم که دیدم حالت تهوع شدید دارم که با عرض معذرت هر چی خورده بودم بالا آوردم .. 


اینقدر معده‌ام میسوخت که حد نداشت، هیچی دلم نمیخواست و اشتها به هیچی نداشتم! 


به زور برای اینکه معده‌ام خالی نباشه 1 دونه سیب خوردم گفتم شاید اسید معده‌ام رو خنثی کنه! 


بعد از نیم ساعت دوباره همونم توی معده‌ام بند نشد و بالا آوردم ... 


خلاصه که تا صبح مردم و زنده شدم و شبی صبح کردم ...


تا صبح چند بار دیگه از بس حالت تهوع شدید داشتم فقط اسید بالا می‌آوردم که گلوم زخم شد!! 


آخرش ساعت 8 صبح رفتم الزهرا و دکتر گفت ویروس جدید، 2 تا آمپول ضد تهوع و دل درد بهم داد و یکسری داروی دیگه!

و اون روزم بهم استعلاجی داد! 


2 تا آمپول رو زدم یه کم معده دردم بهتر شد اما فقط یه کم ... 


رفتیم خونه و مامانم برام کباب درست کرد خوردم و داروهامم خوردم اما با بدبختی زیاد اون روز کنفرانس داشتم و 5 نمره ارزشمند رو از دست میدادم! 


با سرگیجه شدید و فشار پائین و دل درد و حالت تهوع زیاد مجبور شدم برم دانشگاه ..


کنفرانس رو دادم و بعد سر کلاس بعدی به استاد گفتم من خیلی حالم بده میتونم یه ربع دیگه برم؟!


گفت اسمتون چی بود؟! بهش گفتم برام همون موقع حاضری زد و گفت: اگه حالتون بده برید اشکال نداره!


چه استاد ماهی بود ... 


خلاصه از قبل زنگ زده بودم دکتر خودم که فوق تخصص گوارش و داخلیه!


رفتم پیشش و برام 3 تا سرم نوشت! گفت: معلومه خیلی حالت خوب نیست چون سر حال نیستی!


میخواست تا دوشنبه رو برام استعلاجی بنویسه اما قبول نکردم، دیگه به زور تا 1 شنبه رو برام استعلاجی داد!


رفتم بیمارستان و سرم اولی رو زدم اما حالم خوب خوب نشد.


دائیم پیشم بود اما مهمون داشت هرچی ام میگفت ببرمش، میگفت نه خودمون سرم رو زدیم نمیتونیم اجازه بدیم بره!


منم به دائیم گفتم بره، من که کاری ندارم، میخوابم تا تموم بشه تا اون موقع هم مامانم اومده، مامانم هم توی نوبت دکتر توی مطب گیر افتاده بود! بالاخره دائیم رفت و منم سعی کردم بخوابم اما از درد همش بیدار میشدم!


کلی از سرمم رفته بود که یکی از بهیارا اومد فشارم رو گرفت گفت با اینکه اینقدر سرمت رفته اما هنوزم فشارت 8. 


هم خیلی سردم بود و هم اینکه دستم خیلیییی درد میکرد. 


انگار دیوونه بود روی دستمو چنان فشار داد که اشکم در اومد، گفت چسب سرمت داشت کنده میشد، گفتم خوب یه چسب دیگه میزدید نه اینکه فشارش بدید، وای احساس میکردم الان رگ دستم پاره میشه!


بالاخره مامانم و بابام اومدن. ساعت 2:30 سرمم تموم شد. 


آخرش هم اینقدر بد سرمم رو درآورد، پسره دیووونه ..


بعضی از این بهیارا جو زده‌اند!!! تازه میگفت من توی اورژانس 115 هم هستم، گفتم بیچاره اون مریضا!!!


اومدم خونه خوابیدم تا فردا بعدازظهر، بعد رفتم یه دوش گرفتم که دوباره سرگیجه‌هام بیشتر شد و حالت تهوع شدید پیدا کردم! 


دوباره رفتم یه سرم دیگه رو زدم و ساعت 12:30 اومدیم خونه!


تا صبح از سرگیجه خوابم نمیبرد!


صبح ساعت 8:30 رفتم سرکار و کلی همه دعوام کردند که چرا اومدی، این بیماری خیلی سنگینه و نیاز به استراحت زیاد داره! 


خلاصه که با سرگیجه و حالت تهوع زیاد به سختی کنار اومدم و دیشب ساعت 11 خوابیدم تا ساعت 1 بعدازظهر ...


ناهار عدس پلو با ماهیچه داشتیم، خوردم اول یه کم بهتر شدم اما الان بازم سرگیجه دارم ...


دیگه حوصله‌ام سر رفته بود که گفتم بیام نت ... 


خلاصه که توی این وضع و اوضاع درسها و امتحانات پدرم در اومده ... 


راستی عیدتون مبارک برای منم خیلی دعااا کنید ... 


دعا کنید توی این امتحانات موفق بشم و این بیماری بهم پیله نکنه، چون همه همکارام میگفتند خیلی پیله‌اس و تا 1 ماه توی بدن آدمه! 


نظرات 11 + ارسال نظر
گل رز سه‌شنبه 6 خرداد 1393 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام خانمی خدا بد نده .ایشالا هر چه زودتر حالت خوب میشه . نکنه اون توت رو نشسته خوردی حالت بد شد؟ راستی برای امتحان هم غصه نخور خوب می کنی توکلت به خدا. تو سعی ات رو بکن بقیه اش با خدا. راستی برای خودت یک اسفند مشت بگیر بنظرم چشم اون بنده خدا تو رو گرفت و به نام نظر اون برای خودت اسفند دود کن . موفق باشی. به امید سلامتی و شادی شما.

سلام عزیزم، مرسی ...

آره اتفاقاً نشسته خوردم، اما بقیه هم خوردند!

توکل به خداااا ...

نه بابا بنده خدا، فکر نکنم! بنده خدا روز یکشنبه کامنت گذاشته بود من از جمعه بعدازظهر اینطور شدم ..

ممنون عزیزم ...

خانم سین چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 09:19 ق.ظ http://darebham.blogsky.com/

ممنون از حضورت عزیزم

حمید چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 10:41 ق.ظ http://hamidshams.blogsky

سلام
من اومدم
کامپوت و دسته گل هم خریدم
کجایی آدرس بده بیام عیادت
این روزا همه مشکل گوارش دارن
اون موقع که لواشک و پفک و چیپس میخوردی باید فکر امروزو میکردی
منم مشکل معده دارم
خودمم فکر این روزا را نمی کردم

سلام ...

احیاناً منظورتون کمپوته؟!!!!

نه بابا مال اینا نبوده چون من اصلا با لواشک رابطه صمیمی ندارم، همینطور چیپس!

اما پفک چرا اما اونم هفته‌ای 1 مرتبه!

من خرداد 86 هم اینطور شدم ولی امسال خیلی بدتر بود، اون سال هم دکتر برام 6 تا سرم 8 ساعتی داده بود، که یادمه از شب که ساعت 8 سرم وصل کردم تا فردا 3 بعدازظهر با گریه من بردند بیمارستان از بس این برانول دستم رو اذیت کرده بود و بقیه‌اش رو نزدم و تا 1 هفته دستم رو نمیتونستم تکون بدم از بس رگش خشک شده بود!

این دفعه هم برانول زد اما همون شب گفتم درش بیارند و ترجیح دادم 2بار دیگه دستم سوراخ بشه اما به درد اون سری مبتلا نشم!!!

خلاصه که مواظب باش اگر این چیزا رو میخوری بدون بدتر از من میشی!!!

زهرا چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 10:58 ق.ظ http://daily-note.blogsky.com/

سلام عزیزم
ان شاءالله که زود خوب میشی
اینو خوب اومدی بعضی از این بهیارا جو زده‌اند!!

سلام عزیزم ..

مرسی ...

واقعاً جو زده‌اند!!! مخصوصاً اگر پسر باشند!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 01:33 ب.ظ http://www.mehrabaniha.blogsky.com

و من یتوکل علی الله فهو حسبه
و هر کس به خدا توکل کند، خدا برای او بس است.
«سوره طلاق ، آیه 3:

توکلت علی الله ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 01:38 ب.ظ http://www.mehrabaniha.blogsky.com

سلام سپیده جون ان شاءالله حالت خوبِ خوب می شه
مواظب خودت باش.
منتظر نوشته های زیبایت (با همراهی شکلکهای زیبا)که حوصله به خرج میدی هستیم.
پس زودِ زود خوب شو!

سلام عزیزم ...

مرسی، برام دعا کن، چون هنوز حالم بده و گیجم!

ایشالا ..

مریم چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 06:57 ب.ظ http://sooskesiah.blogsky.com

سلام سپیده جونم
الان بهتری؟!
آبجی منم چند روز پیش همینجوری شده بود
ایشالا هیچکی اینجوری نشه واقعا خیلی بده...
راستی رشته ات چیه؟!

سلام عزیزم ...

مرسی عزیز دلم ...

آخی عزیزم، خیلی بده ..

دوباره دیشب رفتم یه سرم دیگه زدم، مگه میره از بدن بیرون این بیماری لعنتی!!!!

روابط عمومی میخونم گلم ...

آرزو(همه اطرافیان من) جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 12:32 ق.ظ http://ghezavathayam.blogsky.com

آخی دوستم بلا دوره انشاالله
امیدوارم حالا بهتر شده باشی و بیماری از تنت رفته باشه
بیشتر مواظب خودت باش

مرسی عزیزم ...

[ بدون نام ] جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 02:44 ب.ظ http://www.mehrabaniha.blogsky.com

آنکه آسمانی را می گریاند تا گلی را بخنداند
رویاهایت را برآورده می کند
باور کن!

مطمئنم ...

neo یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 07:40 ق.ظ http://cruel-life.blogsky.com/

چه ویروس هایی میادا.پسر دایی منم گرفته بود طفلی خیلی هم لاغره......ما تا یه ماه سمت خونشون نرفتیم ک مبادا بگیریم.

خیلی بده، خیلی بدددددد

از همش بدتر سرگیجه و حالت تهوعیه که داری!

ع.پ یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 02:12 ب.ظ http://thomascrown.blogsky.com/

مَرا غمت
تو را، که دُورهِ کرده ؟


سلام دوست عزیز و مهربانم
ببخشید اگه مدتیه که براتون پیام نمیگذارم
دلیل بر بی معرفتی نیست
همیشه به وب زیباتون سر میزنم
اما فقط با موبایل
خیلی وقته که با رایانه نمیتونم سر بزنم و پیام بزارم
فرصتی دست داد
امیدوارم همیشه پایدار و پیروز باشید

سلام دوست عزیز و خوش قلم ...

خواهش می‌کنم اینطوری نگید، من همیشه از قلم زیباتون و پست‌های پرمعناتون لذت می‌برم ...

امیدوارم موفق باشید ..

ممنون از لطف و بزرگواریتون ...

سلامت و سربلند باشید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد