عجب روزی بود!!!

دیروز 8 رسیدم اداره، خیلی کار داشتیم، سریع صبحانه‌ام رو خوردم و عین بووووق کار کردم تا ساعت 13:45. 

وسایلمو جمع و جور کردم و ساعت 2 رفتم سمت سرویس، توی راه نم نم بارون تبدیل شد به رگبار تند بهاری ...

صندلی آخر سرویس نشستم و هندزفری رو گذاشتم توی گوشم و چشمامو بستم، چون بارون می‌اومد دیرتر رسیدیم! 

ساعت 3 کلاس داشتیم ولی من از ظهر خیلی گرسنه‌ام بود، کارتم هم شار‍ژ نداشت و رفتم یه ساندویچ کالباس خشک با یه دونه دلستر آناناس گرفتم خوردم و یه ذره ساندویچم اضافه اومد گذاشتم توی کیفم و رفتم سر کلاس ..

رفتم از توی پانل شماره کلاس رو پیدا کردم اما اونجا نبود با هزار بدبختی تمام طبقات و دونه دونه کلاس‌ها رو گشتم تا پیدا کردم!!! 

همین که رقتم سر کلاس 3-2 دقیقه بعد یه سری از بچه‌ها اومدن سر کلاس که یهو همهمه شد، استاد گفت شما همتون با همدیگه اومدید؟!!! که یکی از بچه ها گفت استاد اینا توی مینی بوس بودند پیاده شون کرده با هم اومدن!!!  Smileys

واااای مرده بودیم از خنده! 

خلاصه که تا نشستند یکی از بچه ها که خانوم بود گفت: استاد حراست دم در به من گیر داده که چرا با پسردائیم دست دادم و اجازه نمی‌داد بیام، اینقدر گریه کردم که اجازه داده بیام تو و گفته که دیگه تکرار نشه!!! 

بعد ناراحت بود که استاد به اونا چه ربطی داره؟!!!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  ما توی خانواده مون حجاب اصلا معنا نداره! شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

خلاصه که استاد بهش گفت: شاید این عقاید شما باشه و عقیده و نظر هرکس برای خودش مهم و محترمه! 

اما شما یک بی قانونی کردید در یک مکان فرهنگی که قطعا یک مجازاتی داشته که مجازات این قضیه این بوده که حراست از ورود شما به دانشگاه امتناع کرده! 

خلاصه که حدود نیم ساعت از کلاس سر این مسأله گذشت ...

بچه ها مسخره بازی در می‌آوردند، تا گفت: گریه کردم یکی از بچه ها گفت اشتباه کردی گریه کردی اون یکی می‌گفت اشتباه کردی عذرخواهی کردی، اون یکی میگفت: عکس بده جنازه تحویل بگیر، اون یکی میگفت: عکسشم حتما باید 4*3 باشه!!

وای از بس خندیدیم اشکمون در اومد...

خلاصه که استاد بعد از این همه بحث، درس اصلی رو شروع کرد و ساعت 4:30 هم تموم شد، بلافاصله از کلاس بیرون رفتم و  وضو گرفتم و سریع رفتم نمازم رو توی نمازخونه خوندم و یه ذره دراز کشیدم، کلاس ساعت یه ربع به 5 شروع می‌شد اما من 5:10 دقیقه رفتم سر کلاس!

استاد یک مبحثی رو درس داد که آخر نفهمیدیم M چی بود، E, E1, E2, E3 , M', e چی بود!!!! 

هیچکدوم متوجه نشدیم تا گفتیم متوجه نشدیم  گفت اونایی که متوجه نشدند بیاند کنار تخته بایستند که من نرفتم، خلاصه که نصف بیشتر کلاس رفتند که من به استاد گفتم: استاد بهتر نبود اونایی که متوجه شدند می‌اومدن؟! 

استاد گفت: نه

خلاصه گفت: 4 نفر بایستید و بقیه از آخر صف برن بیرون، 2 نفر خودشون رو پشت اون 4 نفر قایم کردند، یکیشون همون بود که سر کلاس دفاع مقدس میخواست پاسوربازی کنه، خیلی قیافه اش طنزه، یه کلاه بامزه هم میذاره سرش خیلی بامزه‌تر میشه، خلاصه استاد بهش گفت: برو بیرون فقط همین 4 نفر بمونن، داشت چونه میزد که نمیخواد بره که یهو کل کلاس از خنده رفت روی هوا ...  

آخرش رفت بیرون و استاد مبحث رو شرح داد و 4 تا که رفتند نشستند 4 تای بعدی اومدند تو و همینطور تا لحظه آخر ادامه داشت.. 

آخرش مبحث برای همه جا افتاد با ذهن خلاق استاد ... 

خیلی استاد با تجربه و پخته‌ایه، اولین جلسه که دیدمش حس کردم خیلی جذبه داره و ازش می‌ترسیدم اما بعد دیدم واقعاً بمعنای واقعی استاده و در کار خودش تبحر داره و خیلی با شخصیته. خوش اخلاقه اما در عین حال با جذبه و با ابهت

خلاصه که سر این درس هم کلی خندیدیم!!!! شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

رفتیم بوفه و من بقیه ساندویچم رو خوردم به اضافه یه دونه پفکم خریدم و با بچه ها خوردیم، اونا هم یکیشون بستنی خورد و اون یکی دلستر ... 

ساعت یه ربع به 7 رفتیم سر کلاس مدیریت کسب و کار، 2 گروه کنفرانس داشتند، گروه اولی در مورد کشتارگاه و عرضه گوشت بود که اینقدر سر کلاس خندیدیم و بخصوص من که خنده‌ام قطع نمیشد تا خنده‌ام قطع میشد دوستم می‌خندید دوباره خنده‌ام می‌گرفت. شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

توی کلیپ این گروه تا که گوسفندها رو نشون میداد بچه ها از ته کلاس بع بع می‌کردند ما هم از بس خندیدیم نفسمون در نمی‌اومد تا یه کم آروم میشدیم دوباره تا گوسفندارو نشون میداد بع بع می‌کردند... 

خلاصه که این یکی کلاسم با هر مصیبتی بود به پایان رسوندیم از بس که اینا مزه ریختند و خندیدیم، باور کنید یه لحظه گفتم الآنه که استاد بگه برو از کلاس بیرون!!! 

8:10 دقیقه سوار اتوبوس شدم و تا رسیدم خونه شد 9:45 دقیقه و از خستگی خوابم برد،ساعت 12:30 بیدار شدم و دیدم ای دل غافل نه نمازم رو خوندم و نه دعاهام، تازه 12:30 هول هولکی شروع کردم ... 

ساعت 1 هم خوابیدم .. 

نظرات 10 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 12:44 ب.ظ http://hamidshams.blogsky.com/

سلام
مرسی که به من سر زدی
وبلاگ قشنگی داری تبریک میگم

سلام ..

خواهش می‌کنم ...

مرسی، شما لطف دارید ..

دخترگندمگون سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 02:17 ب.ظ http://dokhtaregandomgon.blogsky.com

خوشحالم که با کسی آشنا شدم که درست تو 1روز به دنیا اومدیم.

سلام عزیزم ..

جداً؟!

منم خوشحالم عزیزم، پس لینکت میکنم که هر روز بهت سر بزنم ...

پس فکر کنم دلیل این حساسیت و مهربونی‌ها ربط داره به ماه تولدمون

فائزه سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 03:58 ب.ظ http://soorati8789.blogsky.com

سلام سپیده خانوم
ممنون که به وبلاگم سر زدی
پستات رو خوندم فکر کردم از این کوچولوهای 70ای هستی
آفرین به تو که اینقد شادی
موفق باشی

سلام گلم ..

مرسی عزیزممم ...

زهرا سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 04:44 ب.ظ http://daily-note.blogsky.com/

سلاممممممممممممممم
چه وب باحالی داری
کلی انرژی گرفتم
مخصوصا با این آهنگ
دختر اصفهانیا واقعا باحالن و دوست داشتنی

سلام عزیزممم ..

مرسی، لطف داری ...

ممنون عزیزم، خوبی از خودته

لینکت میکنم که هر روز بهت سر بزنم ..

زهرا سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 04:46 ب.ظ

سپیده جان میشه آهنگ وبت رو به ایمیلم بفرستی

حتما عزیزممم ..

yakob سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 06:06 ب.ظ http://yakob.blogsky.com/

با سلام

وبلاگ زیبایی داری و مطمئنا با حوصله روش کار کردی
موفق باشی

سلام ...

مرسی، نظر لطف شماست ..

امین سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام
درسته این حرفت سپیده جان
ولی باور کن کار من یا ما نبوده نحس کردن امروز

سلام ..

واقعاً حرفتون رو قبول دارم ..

اما بهتره بگذارید به حساب یک بدشانسی تا نحسی!

قبول دارید؟!!!

خانم سین سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 10:18 ب.ظ http://darebham.blogsky.com/

ممنون عزیزم. ایشالا زندگی همیشه به کامت باشه...

مرسی عزیزم ... ایشالا همینطور تو دوست عزیز ...

بهناز سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.mehrabaniha.blogsky.com

سلام سپیده جان ،
شما که توی کلاس فقط در حال خندیدن و بازیگوشی هستید پس چرا اینقدر خسته..!!

سلام عزیزم ...

آره، ولی از 7 صبح که میرم سر کار بعدش یک راست میرم دانشگاه و شب ساعت 10 میرسم خونه، واقعاً خسته میشم ...

بوسه ی زندگی چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 08:51 ق.ظ http://kisslife.blogsky.com

خداقوت ...

مرسی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد