-
بازم دیرآمدگی ...
سهشنبه 27 مهر 1389 11:41
دیروز صبح بازم دیر رسیدم سر کار، ساعت 7:41 دقیقه، کار بد نبود، یه ذره کارهامو انجام دادم تا ساعت 11 و خوردهای بود دکتر اومد. Present داره، اومده بود کارش رو Edit کنه. کارش یه حدود یکساعتی طول کشید و بعدش هم رفت. بعدم که یکی از همکارام اعصابمو خورد کرده بود، یه کاری رو گذاشته بود روی شبکه واسش انجام داده بودم، میگفت...
-
امین رضای کوچولو بزرگ شده بود ...
یکشنبه 25 مهر 1389 14:09
دیروز ساعت 7:25 دقیقه رسیدم اداره، کار حدوداً بد نبود، اما من زیاد کار نکردم چون حوصله نداشتم و همکارم همهی کارها رو به دوش کشید. بنده خدا ... خیلی ماههه، خیلی دوستش دارم ... مامانم ظهر زنگ زد و گفت من دارم میرم خونه ی ندا، توام اگه دوست داشتی بیا بعد از اداره ساعت 2:30 رسیدم خونه ی ندا جون، 2 ماه بود ندیده بودمش....
-
تا حدودی بچه خوبی بودم!!!
شنبه 24 مهر 1389 13:54
پنجشنبه ساعت 7:34 دقیقه رسیدم، بازم دیرم شده بود. گفتند در ماه محاسبه میشه و تا 2 ساعت تأخیر اشکالی نداره، اما اگه شد 2 ساعت و 1 دقیقه (مثلاً :دی) اخطار بهمون میدن... کار بد نبود، اما طبق معمول من شدیداً دلم گرفته بود یه کمکی، آرومکی گریه کردم! از بس بی حوصله بودم صبحانه نخوردم و به همون بیسکوئیت و چای خودم اکتفا...
-
دیروز در ابتدا پر مشغله و در انتها تنبل تنبلااااا ...
چهارشنبه 21 مهر 1389 14:09
دیروز صبح ساعت 7:30 دقیقه رسیدم اداره، سریع بساط صبحانه رو براه کردم چون اربا رجوع داشتم. صبحانه نون و پنیر و گردو و خیار و گوجه بود، جای همتون خالی ... یه لقمه میخوردم، یه کم با همکارم حرف میزدم، قرارمون بین 7:30 تا 8:00 بود که دکتر ساعت 8:15 دقیقه اومد. تا وارد شد اومدم صبحانه رو جمع کنم که گفت: صبحانهات رو جمع...
-
سونیا رو بردم حموم ...
سهشنبه 20 مهر 1389 13:45
این چندروزه خیلی کار داشتم، اینقدر که وقت نکردم روزانههامو ثبت کنم! روز چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول تمام کارهای روزانه رو انجام دادم که برم سمت محل کار، طبق معمول دوباره 7:52 دقیقه رسیدم. اعصابم کلی ریخته به هم بود. فکر کن اگه حتی 1 دقیقه اونورتر از ساعت 7:30 بیایم تأخیر حساب میشه!!! وااای خیلی...
-
روزم مبارک!!!
شنبه 17 مهر 1389 14:00
-
سونیای تپلی ...
یکشنبه 11 مهر 1389 13:12
-
چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه هفته گذشته!!!
پنجشنبه 8 مهر 1389 12:36
چهارشنبه: صبح که بیدار شدم سردردی نداشتم اما یه کم گلوم درد میکرد. ساعت 7:32 رسیدم اداره ... همکارم هم نبود و طبق معمول سرم شلوغ بود تا ظهر، نمازمو اداره خودندم و رفتم خونه. جاتون خالی مامانم آبگوشت درست کرده بود، آبگوشتای مامانم حرف نداره با سبزی و پیاز و ترشی و دوغ خوردیم و اینقدر خسته بودم که جلوی TV خوابم برد،...
-
سرماخوردگی ادامه دار ...
چهارشنبه 31 شهریور 1389 14:54
این سرماخوردگی هم دهن منو سرویس کرده! دیروز حالم خیلی بد بود، اونقدر که تصمیم گرفتم پاشم برم خونه، اما بعد گفتم مگه عقلم کمه؟! برم که چی بشه؟! الکی الکی از مرخصیهام کم میشه، ولش کن میمونم و کنار میام، خلاصه که سینوزیتم شدید عود کرده و داشت منو میکشت!!!!! خلاصه با هرچی بدبختی بود تحمل کردم و 2 که شد بدو بدو رفتم طرف...
-
سرماخوردگی... بی حالی... استرس
یکشنبه 28 شهریور 1389 11:24
دیروز خیلی مریض و بی حال بودم.. روز قبل داشتم اتاقم رو مرتب میکردم ... کمدم رو هم مرتب کردم ... لباسها و کفشها و کیفهای توش رو ... لباسهای آویزونیام ریخته بود به هم کمی مرتبشون کردم ... کشوهای میزم رو مرتب کردم، خیلی خسته شدم کارم تا ساعت 2 نصفه شب جمعه طول کشید ... همشم روی سرامیکای یخ نشسته بودم و هی میگفتم...
-
خیلی اتفاقا افتاد ...
پنجشنبه 25 شهریور 1389 12:45
-
من اومدم اونم با تأخیر ....
دوشنبه 15 شهریور 1389 12:16
این چند روزه خیلی بی حوصله بودم ... پر مشغله، پر استرس، عصبی ... دیگه حوصلهی هیچکس رو ندارم ... امان از دست این خواستگارها ... این بهروز که قضیهاش تموم شد و بهش جواب منفی دادم یک آدم خسیس و پرادعا و پرتوقع ... حالم از این جور آدما بهم میخوره!!! فقط میان و 1 ماه وقت نازنین آدم رو میگیرن و هیچی به هیچی بعد یکماه تازه...
-
همهچی آرومه!
سهشنبه 25 خرداد 1389 16:07
-
مهمترین تصمیم زندگیمه!!!
یکشنبه 16 خرداد 1389 22:16
-
روزای شلوغ پولوغ من!
پنجشنبه 6 خرداد 1389 20:34
-
یک لاله بود، آن هم پرپر شد ...
یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 15:46
بسم الله الرحمن الرحیم إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ (2) إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3) به نام خداوند بخشنده مهربان ما به تو کوثر (خیر و برکت فراوان) عطا کردیم! (1) پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى کن! (2) (و بدان) دشمن تو قطعا بریدهنسل و بىعقب است! (3) گفتمش نقاش را از...
-
دنیای این روزای من ...
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 19:31
-
بزرگترین آرزوی یک جوجه تیغی ...
شنبه 18 اردیبهشت 1389 16:01
به یه جوجهتیغی کوچولو میگن بزرگترین آرزوت چیه؟! اشک تو چشماش حلقه میزنه و میگه: بغلم میکنی؟!
-
فقط نصف گمشدههام پیدا شد!!
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 15:14
سلام ... یه ذره خوشحالم به چند دلیل: اتاقم رو خوب شستم و روبیدم سیم کارت همراه اولم پیدا شد! (قاطی جعبه تسبیحام بود) USB گوشیم پیدا شد! (قاطی جعبه وسایل صوتی تصویری بود!! لوازم آرایشم هم پیدا شدند!!! (البته این یکی به درد آقا دزده نمیخورده!!) اما اون اصل کاریا پیدا نشدند، 50 تومنیه و ربع سکه رو میگم!!! ادکلن خوشعطرم...
-
خانه به دوش!!!
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 21:50
اعصابم خیلی خط خطیه!!! بعد از 7 روز اسبابکشی اتاقم هنوز کامل جمع و جور نشده و خیلی از وسایلم سر جاش چیده نشده! انگار که کارم پیش نمیره ... تازه 2 روزه هم متوجه شدم که یک سری از وسایلم توی اسبابکشی گم شده!! یک عدد ایران چک 50 تومانی یک عدد ربع سکه USB گوشیم یکی از شیشههای ادکلنم "Emotion" که از همه بیشتر...
-
خدا دستش به روی شونهی ماست ...
شنبه 28 فروردین 1389 15:22
از چهارشنبه تا حالا خیلی درگیری ذهنی دارم ... خسته شدم از این دنیا، از روزا و شبهای تکراری ... چهارشنبه: همکارم مرخصی بود، تنها بودم و یک عالمه کار روی سرم تازه حالم هم گرفته بود... ساعت 13:15 رفتم سلف ناهار خوردم، چلوکباب بود با بی میلی خیلی زیاد خوردم و یه ربعه زدم بیرون، زنگ زدم ویدا گوشیش خاموش بود زنگ زدم خونشون...
-
شیرین کاریهای سپیده!
شنبه 21 فروردین 1389 15:23
-
به قول اصفهونیهای اصیل: سینزده بدر!!!
شنبه 14 فروردین 1389 15:59
دیروز با داداشم بحث سر این موضوع بود که: اونایی که میگن سیزده بدر نحسه اشتباه میکنن و این یک حرف مفتی بیش نیست!!! داداشم میگفت یکی از معلماشون گفته که این حربه و سیاست وهابیهای لامروت بوده و به خاطر اینکه بی احترامی به شیعه و اعتقاداتش و همچنین به مولود کعبه حضرت علی (ع) که در 13 رجب با قدوم مبارکشان پا به این عرصه...