سونیا رو بردم حموم ...

این چندروزه خیلی کار داشتم، اینقدر که وقت نکردم روزانه‌هامو ثبت کنم!  

روز چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول تمام کارهای روزانه رو انجام دادم که برم سمت محل کار، طبق معمول دوباره 7:52 دقیقه رسیدم. اعصابم کلی ریخته به هم بود. فکر کن اگه حتی 1 دقیقه اونورتر از ساعت 7:30 بیایم تأخیر حساب میشه!!! وااای خیلی سختگیریه، اما خوب از اول ما رو لوس کرده بودند که حالا 7:40 دقیقه هم اومدین اشکالی نداره!   

ظهر یه دانشجو اومد که میخواست از روی سایت سنجش پزشکی کارت ورود به جلسه‌اش رو بگیره، گفت: همه واحدها یا رفتند و یا میگن کامپیوترهامونو خاموش کردیم، میشه شما این زحمت رو بکشید، اول اومدم بگم نه که دلم نیومد و گفتم خدا رو خوش نمیاد، گفتم ما دیرمون شده و اکانت اینترنت امروزمون هم تموم شده، گقت اشکالی نداره اکانت دارم خودم. خلاصه که کارش یک ربع طول کشید و منم به سرویس نرسیدم!  

ساعت 2:30 از اداره رفتم بیرون. رفتم سوار اتوبوس شدم و سر خیابون پیاده شدم و تا سر کوچه هم سوار تاکسی شدم و رفتم خونه. تا رفتم صدای سونیا می‌اومد رفتم در خونشون و از مامانش گرفتمش و بردمش بالا. تا رفتم با مامانم ناهار خوردیم، کتلت بود با سیب زمینی سرخ کرده و ماست، دوغ و ترشی و سبزی خوردن ...  

با لذت خوردم و مامانم گفت که با مامان سونیا حرف بود که سپیده خیلی سونیا رو دوست داره و حتی اینقدر دوستش داره که اگه بگی هم تا حموم هم می‌بردش که اونم گفته بود اشکالی نداره، ببردش. خلاصه که کلی با سونیا شیطون بازی کردم و صداش رو ضبط کردم و کلی اذیتم کرد و منم کلی فشارش دارم و بوسش کردم اینقدر که لپاش قرمز قرمز شده بود و داشت جیغ می‌زد با اون شیش تا دندون بامزه‌اش ...  

مامانش اومد بالا و وسایل حمومش رو آورد و منم داشتم ذوق مرگ می‌شدم ...  

اول رفتم پکیج و گذاشتم روی Max و بعد رفتم آب داغو باز کردم تا حموم بخار بگیره، بعدم تشت رو پر از آب کردم و توش کلی اسباب بازی و عروسک ریختم و بعد گفتم آوردنش. بعدم کوچولو کوچولو گرفتمش زیر آب گرم تا بدنش عادت کنه. عزیزم تا آب میریختم رو کمرش نفسش میرفت ته دلش و آه می‌کشید!!! عزیزززززمممم، خوردمش اینقدر بوسش کردم تا 5 دقیقه اول و می‌ترسید ولی بعد که از تشت می‌آوردمش بیرون عین ماهی خودشو میلغزوند و جیغ میزد و وقتی میدید فایده نداره گریه می‌کرد که بذارمش دوباره سر جاش... عزیزم اینقدر بوسش کردم که، بعدم سرش و شستم و گذاشتمش دوباره آب بازی کنه، بعدم لیف و دوباره آب بازی و بعدم دیگه آبکشی و بای بای ...   

از حموم اومدم بیرون و دیدم عزیزم نشسته بازی می‌کنه، بازم کلی بوسش کردم و کیفش رو بردم ...  

قربونش برم الهی که اینقدر این بچه نازههههه ..   

 

بعدشم نشستم و پوپک و مش ماشالا رو دیدم که خیلی باحال بود، نمازم رو هم خوندم و بعدشم قرآنم رو و لالا ...  

صبح بسیار عصبی از خواب بیدار شدم و طبق معمول دیر رسیدم اداره، خیلی دلتنگ و بی حوصله بودم و کلی نشستم گریه کردم و حالم خیلی بد بود خیلیییییی بدددد ... 

با مامانم یه کم بحثم شده بود و باهاش قهر کردم. ظهر خیلی بی حوصله رفتم خونه و هرچی مامانم به گوشیم زنگ زد جواب ندادم و بعدم گوشیم رو خاموش کردم و خوابیدم، بعد که بعدازظهر اومد گفت چرا جواب مامان و ندادی دلواپست شدم!!  

آخه اس ام اس داده بود اگه نمیخوای جواب بدی نده، حداقل یه تک بزن بفهمم سالمی!  

خلاصه که تا شب باهاش قهر بودم و اما اومد و گفت همسایه پائینی‌ها میخوان برن ناژوون میگن بیاین بریم، با کلی اصرار رفتیم. اما تصمیم عوض شد، رفتیم کوه صفه و بلال درست کردیم خوردیم و ساعت 00/1 هم اومدیم خونه ...  

جمعه هم که همش یا پای تلویزیون بودم و یا تو آشپزخونه میخوردم...  

  

نظرات 2 + ارسال نظر
بهار چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 08:32 ق.ظ http://khatereshabeyallda.blogsky.com/

خانمی ایشالا یه روز نی نی خودتو بشوری ...
چرا الکی اعصابت خرد بود از چی آخه ؟؟؟
سپیده ... برای چی مامانتو نگران کردی ... منم خیلی با مامانم قهر میکردم ... درکت میکنم ... مامانا خیلی حساسن ... بخدا منم کاریش نمیکردما همش سرم داد میزد ... میدونی چرا چون ازش دور شده بودم ... تا دیروقت شرکت بودم بعدم خسته و داغون اما مامانی توجه میخواست محبت و درد و دل میخواست من خواسته هاشو نمیتونستم براورده کنم اونم باهام همش لج میکرد ... نمیذاشت با دوستام حتی تلفنی حرف بزنم یا خونه فامیلا برای سر زدنم برم ... خونه زن عموم نزدیک بود به هوای دختر عوهام هر از چند گاهی یه سر میرفتم اونام نمیذاشتن بیامو با زور نگرم میداشتن میگفتم نمیشه مامانم نمیزاره خودشون زنگ میزدن اجازمو بگیرن اجازه صادر میشد اما من میدونستم که طوفانی پشتشه و همش استرس داشتم تا برسم خونمون و بعدش دیگه فک کن چی میشد دیگه مامان داد و بیدادی میکرد بیاو ببین منم گریه میکردم عین ابر بهاری اینقدر که چشام پف میکرد و کل فردارو سر درد و چشم درد داشتم ... یا مثلا سر راه یه دامنی بلوزی واسه خودم میخریدم میومدم خونه خواهری و مامانی روزگارمو سیاه میکردن چرا خریدی داری ... خوب سپیده جوون من هیچ تفریحی جز این نداشتم دیگه ... یا اگه با دوستام حرف میزدم همین بساطمون بود ... به اس ام اس رو آوردم همین شد فک کن تو چه وضعی بودم من ... رو آوردم به دعا و قران اما اونم ازم گرفتن که ما راضی نیستیم و قبول نمیشه ... امامزاده میرفتم ... مامانم حروم کرد واسم گفت اونم من راضی نیستم قبول نیست و دیگه نذاشت برم سر این چیزا همش دعوا داشتیم و من شبا با یاد این اوضاع اشک میریختم تا خوابم ببره ... یه شب یه خوابی دیدم که دارم خدارو صدا میکنم بیاد رو زمینو به دادم برسه میگفتم بیا دیگه بیا ببین اوضامو مگه خدای من نیستی بیا دیگه بیا کمکم کن بیا به دادم برس یه راهی بزار جلوم خدایا ... دلم رفت سمت امام رضا ... انگار خدا جوابمو داده بود برم پیش امام رضا ... میدونی من با اما رضا غریبه بودم اما یه کاری با من کرد که شد عشقم ایمانم .. چادرمو بهم هدیه داد ... خداروشکر میکنم که اونهمه سختی رو به عشق تبدیل کرد به عشق خودشو امام رضا ... که شدم این بهار ... حالا مامانم باهام اینجوریه باورت میشه ... الان میگه من اشتباه کردم با تو بد کردم ... توام تحمل کنو امیدو توکل داشته باش به دلتم بگو یه سر بزنه به حرم امام رضا لازم نیست حتما بری پیشش دلتم بره قبول میکنه ... تنم مور مور میشه حتی از اسم امام رضا .

خسته شدم بهاری جووون، خستههههه ...

مامانم بهم توجه میکنه اما پدرم نه!

دائم با هم دعوا دارن و من بابت این دعواهاشون اعصابم خورده!!

توی یه جور دیگه گریه می‌کردی، منم یه جور دیگه ...

اگه روزی گریه نکنم انگار نمیشه ...

بغضم با همین چیزا می‌ترکه و اشک و پشت اشک ...

همیشه همه بهم میگن توام که اشکت دم مشکته ...

همش اشکام سرازیر، حتی بدون خواست و اراده خودم ...

تا ناراحت میشم بدون اینکه بخوام بغض میکنم و اشکام سرازیر میشه...

واقعاً افسرده‌ی افسرده‌ام ...

جوجو چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 10:03 ق.ظ http://alahman.blogfa.com

اخییییییی...نی نی اونا رو بردی حموم؟!
ان شاالله نی نی خودت!

آره عزیزم، اینقدر نازهههههه که نگووووو ...

مرسی عزیزممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد