دیروز در ابتدا پر مشغله و در انتها تنبل تنبلااااا ...

دیروز صبح ساعت 7:30 دقیقه رسیدم اداره، سریع بساط صبحانه رو براه کردم چون اربا رجوع داشتم. 

صبحانه نون و پنیر و گردو و خیار و گوجه بود، جای همتون خالی ...  

یه لقمه میخوردم، یه کم با همکارم حرف میزدم، قرارمون بین 7:30 تا 8:00 بود که دکتر ساعت 8:15 دقیقه اومد. تا وارد شد اومدم صبحانه رو جمع کنم که گفت: صبحانه‌ات رو جمع نکنیا من میرم کار دارم میام، بشین صبحانه‌ات رو بخور، گفتم: آخراش بود آقای دکتر، گفت: نه بشین ادامه بده من با خانوم دکتر کار دارم، میرم و میام دوباره! خلاصه کلی کیف کردم که دکتر کلانتری خیلی افتاده و با گذشت و مثل اکثر دکترا سر خود معطل نیست!  

من 5 دقیقه‌ای صبحانه‌ام رو خوردم و سریع رفتم ظرفاشو شستم و اومدم دیدم که ای داد بیداد دعوتنامه سخنرانی‌ها مونده، هیچی نشستم اونا رو انجام دادم آخریش بود که دکتر پیداش شد و با خنده گفت: صدام نزدی پس!! گفتم: آقای دکتر یکسری کار مونده بود گفتم تمومش کنم! بعد.. شرمنده!!! گفت: اشکالی نداره! و شروع کرد با یک لحن نصحیت‌واری گفت: صبحانه رو آدم باید اول صبح توی خونش بخوره و بعد با آرامش بیاد سر کار! منم گفتم: اتفاقاً آقای دکتر من هر وقت صبحانه رو توی خونه میخورم آرامش ندارم چون دیرم میشه!  

گفت: بنده امروز ساعت 6:30 پاشدم یه صبحانه رنگین آماده کردم و بعد بچه‌ها رو صدا زدم نشستیم صبحانه خوردیم و الآنم اومدم. آدم بعد نماز صبح دیگه نمیخوابه!  

اونوقت بعضیا دیر از خواب پا میشن بعدم میان سر کار و صبحانه میخورن!!!  

گفتم: نه اتفاقاً من امروز 6:30 بیدار شدم اما دیرم میشد اگه صبحانه میخوردم!!  

خلاصه کارهاشو انجام دادم و تموم که شد. بهش گفتم آقای دکتر من شدیداً استخوونام درد میکنه چی کار کنم؟! کلی شرح حال پرسید و بعد گفت دفترچه‌ات رو بده تا برات دارو بنویسم. یه دونه آمپول Vitamin D برام نوشت و چندتا بسته قرص کلسیم و کپسول Modefenak فکر کنم!! 

بعدم گفت: سلام به خانواده برسونید و رفت. تمدید دفترچه‌ام تموم شده، حال ندارم برم تمدید کنم، چون کلی کار تو بیمه دارم برای همین حسش نیست!!!  

ظهر هم که اومدم خونه مامان پلو با خورشت کلم پخته بود نشستم با ترشی کلم قرمز خوردم.  

بعدم که رفت سونیا رو آورد بالا و اینقدر باهاش بازی کردم و برام خندیدهههههه و بانمک و ناز و خوردنی شده بود که همش بوسش میکردم و فشارش میدادم تو بغلممم ...  

بعدم بردمش توی اتاقم و کلی عروسک ریختم روی تختم و هی ازش عکس گرفتم، عکساش رو سر فرصت میگذارم. ساعت 7:10 دقیقه هم خوابیدم تا امروز صبح ...   

 

پی نوشت: 

چندروزه همش نمازام یا دیروقت میشه یا قضا، دعا کنید خدا به راه راست هدایتم کنه ...     

نظرات 1 + ارسال نظر
شقایق و حبیبی چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 02:24 ب.ظ

سلام جیگر دلم قربونت بشم خوبی سپیده جونیییییی
خانمی الزایمر گرفتی تو کی به من گفتی شماره و ادرسمو می خوایییییییییییییییییییییییییییی
بابا جون من بودم ازت سوال کردم که خونتون کدوم محله یادت رفته بید جیگرممممممممممممممممممممممممم
حالا یه نکه پا بیا خصوصیییییییییییییییییی

یادت نیست؟! تو نظر گذاشته بودی، منم در جواب بهت گفتم، برو ببین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد