چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه هفته گذشته!!!

 

چهارشنبه:  

صبح که بیدار شدم سردردی نداشتم اما یه کم گلوم درد می‌کرد. ساعت 7:32 رسیدم اداره ... 

همکارم هم نبود و طبق معمول سرم شلوغ بود تا ظهر، نمازمو اداره خودندم و رفتم خونه. جاتون خالی مامانم آبگوشت درست کرده بود، آبگوشتای مامانم حرف نداره با سبزی و پیاز و ترشی و دوغ خوردیم و اینقدر خسته بودم که جلوی TV خوابم برد، اینقدر گرمم شده بود و حالم بد بود که باز دوباره شب ساعت 9:40 دقیقه بیدار شدم اونم سحر صدام کرد و گفت نمی‌خوای پاشی؟! گفتم گلوم درد میکنه یه آدامس بهم دارد و گفت پاشو دایی اومده، گفتم چی چی آورده : دی  شوخی کردم. گفتم باشه الان میام. رفتم توی پذیرایی و سلام و احوالپرسی یه ربع گذشت که دائیم خداحافظی کرد و رفت و منم پاشدم نمازم رو خوندم و شامم نخوردم و خوابیدم ...  

 

پنج‌شنبه:  

صبح ساعت 7:35 دقیقه رسیدم اداره، کارمون بد نبود اما حالم گرفته بود و جای دشمنتون خالی یه دل سیر گریه کردم! ظهر که اومدم خونه قرار بود بریم ختم انعام عمه‌ام اینا، که رفتیم، جاتون خالی خیلی خوش گذشت. دعا رو که خوندیم سفره رو پهن کردند. چلو گوشت خوشمزه و لذیذ به اضافه سبزی خوردن و دوغ محلی خوشمزهههه ...  

بعد هم شب نشینی و صحبت از این در و اون در و شستشوی ظرفها که توسط آقایون انجام شد. ساعت 00/2 بود، از اونجا که خیلی وقت بود به عمم اینا سر نزده بودیم، به اصرار عمم شبو اونجا موندیم. من عمم رو خیلی دوست دارم، چون خیلیییی مهربونه، خیلی خیلی مهربووون ...  

 

جمعه:  

صبح ساعت 00/8 صبحانه خوردیم، اونم با عمه... هرچی اصرار کرد واسه ناهار بمونید، نموندیم. تا 00/11 اونجا بودیم و بعد اومدیم خونه و ناهار و خوردیم و خوابیدیم تا ساعت 00/4 بعدازظهر، بیدار شدم، خیلی گرسنه‌ام بود و ضعف داشتم، پاشدم یه کم هله، هوله خوردم و چایی و شیرینی و ... بعدم رفتم پای کامپیوتر و تا یه خورده این درایوامو سر و سامون بدم، از بس که شلوغ و قاطی پاتیه همه چی و هیچ چی سر جاش نیست، بدیش هم به اینه که پر پر و جای خالی نداره، هاردم داره میترکه، در حد انفجار شدید، بومببب ...  

خلاصه شامم نخوردم و خوابیدم ...  

بقیه روزامم ننوشتم و یادم نیست!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد