ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیروز صبح دیر از خواب پا شدم، تا رسیدم سر کار ساعت 35::8 دقیقه بود.
این روزها خیلی کسل و خستهام و شبها زود خوابم نمیبره!!!!
تا رسیدم اول رفتم یه چایی داغ و خوشمزه آوردم و با صبحانه خوردم و نشستم به کارهام رسیدگی کردم.
حوالی ظهر بود که یک ویفر خوشمزه موزی خوردم و به یاد بچگی هام افتادم!!!
یادتونه مینو بود و سبز خوشرنگ؟!
الآن دوباره مینو این محصول رو روانه بازار کرده، متل همون موقعها کِـرِم بینش زیاد و خوش طعمه!!!
خلاصه که واقعا حال داد!
کلی کار داشتم، ظهر دیگه ساعت 2 از اداره زدم بیرون و رفتم سمت سرویسها تا برم دانشگاه!
از ساعت 3 تا 8 کلاس داشتیم.
توی سرویس لم دادم و بیرون رو تماشا کردم تا رسیدم دانشگاه، ساعت 2:50 دقیقه رسیدم، رفتم یه مقدار جزوه بود کپی گرفتم و بعد رفتم سر کلاس، خوشبختانه استاد هنوز نیومده بود سر کلاس، کمی نشستیم که اومد دوباره طبق معمول کلاس رو عوض کرد و رفتیم طبقه سوم!!! زانوم داشت از درد میترکید!!
همین که سر کلاس نشستیم بعد از 5 دقیقه مبحث شروع شد بچه ها یکی یکی از راه میرسیدند و کلام استاد قطع میشد!
به قول استاد دختر کدخدا اومد باید دوباره روضه رو از اول شروع کنم!!!
کلا همشون خیلی شیطنت میکنن، یکی میگفت پنجره رو باز کنید، یکی میگفت ببندید، یکی سوالای مسخره میپرسید، اون یکی به بچهی مجازیش (Pou) رو میگم داشت غذا میداد!
اون یکی صلوات میفرستاد و بعدش کل مفاتیح رو ختم میکرد، خلاصه که اینقدر دیروز سر کلاس خندیدیم که حد نداره!!!
استاد کلاس بعدی هم نیومده بود و بچهها با زرنگی تمام رفتند آموزش تا با استاد صحبت کنن و کلاس رو جابجا کنن که خوشبختانه موافقت شد و کلاس 57 نفری تبدیل شد به کلاس 120 نفری که توی آمفی تئاتر تشکیل شد و مدیریت کسب و کار بود که 2 گروه کنفرانس داشتند یکی از کلاس میزبان و یکی از کلاس ما که بخوبی برگزار شد ولی گروه اول بیچارهها کلی هول کرده بودند و صداشون میلرزید!!
گناه داشتند خیلی ترسیده بودند. انگار جلسه دفاع باشه!
ساعت 6:30 از دانشگاه زدیم بیرون و توی اتوبوس به ندا زنگ زدم که برم نی نیاش رو ببینم، یه دخمل کوچولوی ناز نازی که اسمش رو گذاشته آریانا ...
خیلی دوست داشتنی و نازه، سفید و با چشمای آبی!
خواهر کوچولوی همون امین رضای کوچولوی عزیزمه که توی پستهای خیلی گذشته ازش صحبت کرده بودم و همینطور آیدای عزیزم.
خلاصه که تا رسیدم نینیشو بغل کردم و حسابی چلوندمش و بوسش کردم
و خوردمشششش..
الهی قربونش برم اینقدر جیگره، اینقدر جیگره که حد نداره!!
نمیدونید این مامانش چه قر و فرایی که سر این بچه نمیریزه، الهی من قربونش برمممممم ..
عاشقشمممممممم، خیلی خوشمزهاس ..
خلاصه که تا ساعت 10:15 اونجا بودم و بعدم رفتم خونه، دلم حسابی براش تنگ شده جوجو رو ...
الهی بمیرم داره دندون در میاره اینقدر لثههاش میخاره که حد نداره، جیگرم براش کباب میشه وقتی دستت رو میگیره و با ولع میماله به لثههاش ... قرج قرج صدا میده ...
الهی بمیرم که این بچه ها اینقدر موقع دندون در آوردن اذیت میشن ...
عزیزم نظراتم تازه 10 تا شده !!!
وای چقدر عصبانی!!!!
ایشالا به 30 تا میرسه عزیزم ..
سلام ...
وبلاگ باحالی داری ...
به وب منم ی سر بزن لینک کن بهم بگو لینکت کنم
سلام ...
ممنون از لطفتون ...
حتماً ...
مرسی از نظرتون..اگه خواستی وبلاگمو لینک کن واسم نظر بذار منم لینک کنم با افتخار
لینک کردم ..
حتما ..