ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب خیلی خیلی خسته بودم و نماز صبحم قضا شد.
ساعت 7:00 پاشدم و دیرم شده بود و همینطور دنبال وسایلم میگشتم، با مامانم هم یه جر و بحث حسابی کردمو هیچی دیگه اخلاق سگی تر از قبل شد.
آخه تا بحثمون میشه شروع میکنه به نفرین کردن... گفت ایشالا به آرزوهات نرسی، برا همینه که به آرزوهات نمیرسی. منم گفتم ایشالا بمیرم تا راحت شم، دیگه هم نمیخوام به آرزوهام برسم.
این مادرا هم هی از این ماده و تبصره آق استفاده میکنم به نفع خودشون!!!
خلاصه که اعصابم که خورد بود با این نفرین و نالهاش هم اعصابم رو بیشتر خورد کرد!!!
دیر رسیدم سر کار و اعصابم خیلی داغون شد!!
خلاصه با ناراحتی نشستم و حرفی نزدم. دلم میخواست همش گریه کنم، هی به زور جلوی خودم رو گرفته بودم. همکارم هم چیزی نگفت: احساس کردم از اینکه با این بی حوصلهگی وارد شدم اعصابش داغون شد و بهش استرس وارد شد.
خلاصه که حالا اونم باهام سرسنگین شده و محلم نمیده، نمیدونم، من خیلی خیلی دوستش دارم، و میدونم همیشه منو با این حال سگی تحمل میکنه ولی خوب چه میشه کرد، من چیکار کنم، حالم خوب نیست، زندگیام عین یه کلاف پیچیده به هم و اعصابم رو داغون کرده ولی هیچکس درک نمیکنه، هیچکس ....
همه میگن میدونیم چی میگی و درکت میکنیم، اما من قبول ندارم کسی درکم نمیکنه.
من دیگه بریدم، دیگه به آخر خط رسیدم و دیگه هیچی واسم مهم نیست. هرکی هرطور میخواد باهام رفتار کنه، دیگه واسم مهم نیست. چون من نباید توقع داشته باشم که هر موقع همه باید منو درک کنن و مشکلات و اخلاق سگی منو تحمل کنن...
این زندگی من دیگه فنا شده و دیگه هیچ ارزشی واسم نداره، هر کس هرکاری دلش خواست باهام بکنه، دیگه مهم نیست ...
خسته شدم، خدااااااااااا، خدایا زندگیمو میسپارم به تو، خودت سرو سامونش بده ...
یا امام رضااااا، امروز ولادت خودته، دلت شاده، دل منم شاد کن ...
سلام عزیز دلم . خوبی ؟
دلم واسه ت یه ذره ست . به خدا جدی می گم .
همه حرفات حرف دل منه . باور کن تو تنها نیستی ...
دنیاست که بی رحم شده .
می بوسمت .
سلام گندمی من، تو چطوری؟!
منم همینطور عزیزم ...
دنیا بی رحم تر از این حرفاست، میدونم ....
منم ...