دوستت دارم مامانییی...

حالم یه کم بهتره، اما هیچی درس نخوندم.. 

دیروز درسام خیلی سنگین بود..  

نصف ترم رفت و هنوز نه جزوه درست و حسابی دارم و نه حتی یک دور خوندم ..  

افکارم مغشوشه!!  

فکرم یه جا جمع نمیشه ..  

جزوه دوستم و گرفتم از روش بنویسم..  

گوش شیطون کر از امشب شروع میکنم..  

با مامانم آشتی کردم.. 

ظهر یک‌‌شنبه رفتم دم شیرینی فروشی 

یک جعبه دسر میوه‌ای گرفتم و با یک دسته گل..  

2 شاخه گل رز قرمز خوشگل..  

مامانم میگه تو نفسمی..  

میگه تورو خیلی بیشتر از بقیه‌شون دوست دارم ..  

منم مامانم و خیلی دوست دارم ...  

نمیتونم هیچ روزی ازش جدا شم ..  

خدا کنه همیشه پیشش بمونم ..  

مامان خوبم دوستت دارم ... زیاد ....   

نظرات 4 + ارسال نظر
شقایق و حبیبی پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 12:33 ب.ظ

سلاممممممممممممممم سپیده خوبم
الهی من فدای این همه محبت و مهربونیت بشم خانمی
انگاری روحیت یه خورده بهتره اره دوستم؟؟؟
خوب شد با مامانی آشتی کردی .هیچ کی نمیتونه جای مامان ادم و بگیره
اون موضوع و چه کردی هنوز بر قراره ؟؟؟ اگه فضولی نست آشناست یا غریبه . ؟؟؟
مامانت موافقه اره . سپیده جان درسته دوری از چیزایی که بهشون وابسته ای خیل سخته اما اگه این ادم همونی باشه که دنبالش بودی و با معیارهات میخونه مطمئن باش میتونه جای همه چی رو برات پر بکنه .بشه عشقت زندگیت همه چیزت .فقط باید بهش فرصت بدی اما اگه واقعا با آروزها و ذهنیاتت خیلی فاصله داره که بحثش جداست سپیده خوب من
ولی فقط و فقط تو هستی که باید انتخاب کنی پس کاری به حرفای اطرافیانت نداشته باش جیگری
این چه کاری بود داشتی میکردی اخه دختر .ماشالله تو خودت یه دختر تحصیل کرده و امروزی هستی . برای اون دله شکستت بمیرم که مطمئنم تو اون وقعیت تو اوج تنهایی بودی . اما خدا هست عزیزم همیشه تو اون لحظه هایی که همه تنهامون میزارن خدا هست و به یادمونه سپیده جونم
خیل مراقب خودت باش عزیز دلم . دوست دارم دوست خوبمم

سلام گلم ..

غریبه‌اس.. مامانم هم ای ...

مرسی شقایق گلم، خیلی بهم انرژی میدی..

توروخدا تنهام نذارین ..

من خیلی تنهاممممم ..

خیلییییییییی...

واسه اینه که از رفتن به خارج از کشور وحشت دارم..

حالم از تنهایی بهم میخوره ..

گندم پنج‌شنبه 3 آذر 1390 ساعت 07:26 ب.ظ http://ayenehaye-nagahan.blogsky.com/

قربونت برم عزیزم،ان شاء الله همیشه سرحال باشی،مامان گلتم از طرف من ببوس و بهش سلام برسون.

عزیز دلمی گندم.. قربونت برممم...

مرسی عزیزم ..

قربونش برم از اون روز تا حالا همینطور دورش میچرخمو و بغلش میکنمو و بوسش میکنم ..

آخه شنبه شب به حالت قهر وسایلمو جمع کردم و با آژانس رفتم خونه مامان دوستم ...

با هم رفت آمد و خانوادگی داریم .. اما به مامانم گفتم میرم خونه یکی از همکلاسی‌هام ..

مامانم میگفت تا صبح زاررر زدم و رفتم توی اتاقت و در کمدت و باز کردم و کلی گریه کردممم ..

میگفت شب خیلی سختی رو گذروندم، داشتم سکته میکردم ..

اینقدر از جمعه تا یکشنبه هردومون گریه کردیم که خدا میدونه ...

از خودم بدم اومد که اینقدر اذیتش کردم ...

خیلی خاطره تلخی بود اما خداروشکر شیرین شد ..

گندم شنبه 5 آذر 1390 ساعت 01:08 ق.ظ http://ayenehaye-nagahan.blogsky.com/

الهییییییییییییییییییییی،عزیزم سعی کن وقتی ناراحتی مامانتو آزار ندی چون خودمم تجربه شو دارم و می دونم چقدر پشیمونی پشت سرش می یاد.می دونم دلت خیلی داغونه ولی مواظب مامانیت باش که زیاد غصه نخوره.ان شاءالله همه چی درست می شه.اون وقته که به خودت می گی چقدر خودمو مامانمو آزار دادم.

آره واقعاً...

عاشقشمممم ...

مهتاب جمعه 18 آذر 1390 ساعت 05:09 ب.ظ http://khoneye-dele-mane.blogfa.com

فکر کردم روزانه نویس نیستی شانسی اومدم پستهای قبلت
خوشحال شدم از آشناییت منم خردادی ام چه رشته ای میخونی ؟ ترم چندی ؟ کاش یکم از خودت بگی برام چون از اول باهات نبودم

چه جالب! من 25 خرداد 1363

روابط عمومی، ترم 2

میگم. یک چند وقت دیگه پست‌های شخصی‌ام رو دوباره شروع میکنم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد