این روزها ...

سلام مهربونا 

توی ایام عید مادربزرگم پرستار نداشتند!

داریم تلاش میکنیم یک پرستار شبانه روزی براشون بگیریم.

دیشب شیفت مامانم بود که پیش مادربزرگم باشه 

منم از دم غروب عجیب دلم گرفته بود!

سحر و هادی سر کار بودند!

نشستم پای گوشی اول روزانه مو نوشتم بعدم چندتا کلیپ کربلا دیدمو بدجوری هوایی کربلا شدم!

خیلی دلم گرفته بود، هرچی گریه میکردم دلم آروم نمیشد!

حزب قرآنمو خوندم! یه کم آرامش گرفتم!

دیگه نزدیک این بود بچه ها بیان، یه چایی دم کردم!

شام هم  از  ظهر داشتیم!

سحر اومد ولی هم خیلی خسته بود و هم خوابش می اومد!

یه کم با هم حرف زدیم و اون خوابید!

نماز و ختم زیارت عاشورامو خوندمو یه کوچولو توی  اینستا چرخیدم که نفهمیدم کی خوابم برده بود!

صبح دیر بیدار شدم!

تا اسنپ گرفتم رفتم سر کار خیلی دیر شد!

خیلی کار داشتیم!

تمام زونکن های اون سال رو گشتم اما صورتجلسه نبود که نبود!

شانس آوردیم فایل صورتجلسه رو داشتیم!

اما خانم دکتر حسابی از دستمون کفری بود!!!

پرینت گرفتیم و دویاره با تمام اعضای کمیته و هیات داوران تلفنی هماهنگ کردم که مجددا امضاهاشون رو بگیریم!

عحب مکافاتیه این اعتباربخشی!!!!!

ساعت 13:45رفتم نمازمو خوندم و هول هولکی یه ناهار 5 دقیقه ای خوردمو دیگه رفتم سریع جمع و جور کردم و کامپیوترمو خاموش کردم و با یکی از همکارام تا دم مترو رفتم!

14:33 رسیدم مترو رفت تا 14:49 نشستم بعدی اومد!

سوار شدم تا نشستم از خستگی بیهوش شدم!!!

ایستگاه تختی که رسید یه نفر اومد کنارم نشست گفتم خدایا چقدر از نیمرخ شبیه لیلا دوستمه!

مردد بودم که اسمشو صدا کنم یا ازش سوال کنم شما خانوم فلانی هستید؟!

گفتم ببخشید، یهو صورتشو برگردوند گفت سپیدههههه

با هم حال و احوال کردیم که مترو رسید ایستگاه شهداء با دوستم خداحافظی کردم و سریع پیاده شدم!

اینقدر خسته بودم که حتی اندازه 10 دقیقه پیاده رفتن تا کلینیک رو نداشتم سوار اتوبوس شدم و ایستگاه بعد پیاده شدم! 

اول رفتم دم عابربانک تا قسطامو پرداخت کنم و بقیه راه را هم  پیاده رفتم!

رسیدم کلینیک با همکاران سلام و احوالپرسی کردیم تبریک عید گفتمو کلید واحدمونو برداشتمو رفتم درو باز کردم!

همه وسایل رو مرتب چیدم روی میزها و در نهایت وسایل خودمو بردم توی استیشن و با خیال راحت نشستم منتظر دکتر و بیماران!

اتفاقا امروز خانم دکتر خلیلی ساعت 16:10 دقیقه اومدن!

دیگه بیماران یکی یکی اومدن!

یکی از بیماران با یه دخمل بامزه اومده بود!

گفت: میتونم بچه ام رو ببرم داخل گفتم: اشکالی نداره!

حالا همه بچه ها میخوان با مامانشون برن داخل این یکی میگفت من نمیام!

مامانش سپردش به من گفت جایی نری ها!

منم بهش گفتم بیا پیش من بشین تا مامانت بیاد!

همون موقع تغذیه برامون چای و بیسکوئیت آوردند، بهش گفتم چند سالته؟ گفت مامانم میگه سه سال

گفت: مهلا خونه اس. گفتم: مهلا خواهرته؟

گفت: نه!!  گفتم: پس کیت میشه؟ گفت: آجیمه 

وای جیگرم مرده بودم از خنده! فسقلی!!! 

گفتم: داداشم داری؟ گفت: آره

گفتم: اسمش چیه؟ گفت: علی اصغر

بهش گفتم دستاتو بگیر برات الکل بزنم 

دستای کوچولوشو سمتم گرفت منم براش الکل زدم

گفتم: وایسا خشک بشه

ماسک کوچولوشم آوردم پایین و یه بیسکوئیت بهش دادم خورد

بیسکوئیت رو بهش دادم گفتم این دو تا رو هم ببر برای آجی و داداشت 

یکی از بیماران که اومده بود دفترچه اش رو بگیره بهش گفت چرا کفشاتو اشتباهی پوشیدی؟!

که دیدم راست میگه کفش چپ و راستشو جابجا  پوشیده بود!

کفش هاشو درآوردم دوباره پاش کردم!

کار مامانش تموم شد و اومد بردش، ازش خداحافظی کردم دخمل بانمک دوست داشتنی رو!

خلاصه امروز تقریبا تمام مریضا خوب پیش رفتند بجز یک مریض که مادرش اومد نوبتش رو داد و گفت حالش خیلی بده تو اورژانسه!  گفتم: سریع بیاریدش! 

بیچاره اینقدر ناله کرد و درد داشت که دلم براش ریش شد!

خداروشکر زود کارش تموم شد و رفت!

دیگه اینقدر خسته شده بودم که سرمو گذاشتم روی میز تا مریض آخری هم رفت!

خانم دکتر هم خداحافظی کردند و رفتند.

دیگه سریع برگه بیمه ها رو نوشتمو وسایل رو جمع کردمو رفتم چهره زدم و بعدش یه چای خوردمو ساعت 19 از کلینیک زدم بیرون!

تا شهداء پیاده اومدم و رفتم سمت ایستگاه اتوبوس تقریبا 10 دقیقه نشستم تا اتوبوس اومد!

مامانم زنگ زد گفت کجایی؟  گفتم: پل فلزی

گفت: رسیدی سر کوچه زنگ بزن چایی  تازه دم درست کنم!

گفتم: کلینیک خوردمو اومدم. 

ساعت 19:45 دقیقه رسیدم سر کوچه! 

اومدم یه ذره پفک خوردم، بعدم یه کم آش رشته خوردم و پایتخت رو دیدم!

حالا هم میخوتم نمازمو بخونم و دیگه برم بخوابم!


پ.ن 1: نمیدونم مال ماسک زدن در ساعات طولانیه یا عوارض کرونایی که چند ماه پیش گرفتم چند وقتیه خیلی قفسه سینه ام درد میکنه!

پ.ن 2: لطفا مواظب خودتون باشید در موج خطرناکی قرار داریم!

بیمارستان الزهرا (س) دیگه تخت خالی نداره!

#لطفا_در_خانه_بمانید!

نظرات 3 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 15 فروردین 1400 ساعت 11:34 ب.ظ

سلام اجی خوبی ان شاءالله که درست میشه همه چی نمیدونستم کرونا داشتی خداروشکر که خوب شدی اجی راستی تو حزب قرانتو همیشه میخونی یعنی هرروز میخونی یا وقت ازاد داشته باشی میخونی من سال ۹۸ هر روز میخوندم یعنی یه جز میخوندم ولی اخرین دفعه ای که هرروز میخوندم‌ماه رمضون پارسال بود دلم میخواد همیشه بخونم قرانو ولی نمیشه ولی یه مدته که زیارت عاشوراوحدیث کسا و دعای توسل رو گوش میدم یعنی صوتی شو گوش میدم‌ تو گوشی

سلام عزیزم، فدای تو ..
قبول باشه عزیزم
از این ختم دسته جمعی ها که 120 نفرن هر کدوم یه حزب میخونن و روزی یکبار قرآن ختم میشه.
و در پایان ختم 120 بار قرآن ختم شده.

الهه دوشنبه 16 فروردین 1400 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام اجی خوبی خدا قوت بهتون قبول باشه راستی اجی تو معده ات با روزه مشکل نداره فضولی نباشه

سلام عزیزم. چرا متاسفانه. تا جایی که تحمل کنم میگیرم ولی بعضی وقت ها اینقدر اذیتم میکنه که یکی درمیون یا دو روز در میون میگیرم.

الهه سه‌شنبه 17 فروردین 1400 ساعت 08:55 ق.ظ

سلام اجی خوبی عیب نداره ان شاءالله خوب میشی درکت میکنم دردتو منم تجربه معده دردو دارم تو سر لاغریم

سلام الهه جانم، خیلی مواظب خودت باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد