زنده رود، خوش اومدی...

خبرگزاری ایمنا:  

چند روزی بود صدای پای زنده‌رود می‌آمد. ترک‌های زنده‌رود لب گشوده بودند و صدای پای آب را زمزمه می‌کردند.

جای زنده‌رود در بهار نصف جهان خالی بود ولی امروز، مادر بهار نصف جهان آمد.
چند روزی بود مردم اصفهان چشم انتظار آب بودند و هر روز به امید رسیدن آب به اصفهان لب زاینده‌رود می‌نشستند تا اینکه زنده‌رود میزبان، میهمان نصف جهان شد.
ظهر روز گذشته چشم مردمان نصف جهان به روی ماه زاینده‌رود روشن شد و شهر گنبدهای فیروزه‌ای غرق در شور و شادی گشت.  

این مهمان آنقدر عزیز بود که همه برای آمدنش ثانیه‌شماری می‌کردند تا آنجایی که آوازخوانان زاینده‌رود نیز آواز شادی سر داده بودند و می‌نواختند.
جوانی از خوشحالی جاری شدن آب، با دستی گل‌آلود از آبی که ترک‌های رودخانه را سیراب کرده بود بر روی پیراهن خود نوشته بود "زنده‌رود سلام".
همه مردم نصف جهان شاد بودند؛ انگار سالشان با همه تازگی‌ها بدون زنده‌رود نو نمی‌شد ولی امروز، همه مردم اصفهان بهار را کنار رودخانه جشن گرفتند و پایکوبی کردند.
عکاسان و خبرنگاران نصف جهان نیز پرشورانه حضور و شادی مردم را ثبت می‌کردند تا آنجا که برای ثبت این لحظه‌ها پا در رکاب آب شده بودند.
شاید باورش سخت باشد ولی در این میان مردی را دیدم که با سنگ و چوب زمین را می‌خراشید تا آب به پایه های سی و سه پل برسد و این یعنی عشق به زاینده‌رود، به آب، به زندگی...

این همه شور، این همه حضور، این همه انتظار، این همه ذوق به خاطر جاری شدن زاینده رودی است که تمام هویت این شهر است.
گوشه و کنار این همه شادی و سرور و جشن و پایگوبی مادری پیر و عصا به دست با صدایی لرزان می‌گفت: توروخدا ببینید مردم برای آب چه می کنند، دولتی‌ها کجایند این همه شور و شادی مردم را ببینند.
جاری شدن آب علاوه بر اینکه برای نصف جهانی‌ها مایه شادی و سرزندگی بود ولی برای قشری همانند عکاسان حاشیه آب که در زمان خشکی زاینده‌رود به قول خودشان کار و کاسبی شان کساد شده بود.
این روزها دیگر عکاسان زنده‌رود دست به دامن فتوشاپ نمی‌شوند و عکسهای خود را با زمینه زنده‌رود جاری ثبت می‌کنند.
 

شاید به قول مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایی که به عشق آب کنار زاینده‌رود آمده بودند و سماور ذغالی خود را به راه کرده بودند تا ساعاتی خوش را در کنار زاینده‌رود جاری سپری کنند اگر دولتی‌ها این همه شادی و خوشحالی مردم اصفهان برای آب را می‌دیدند هیچوقت به خود اجازه نمی‌دادند زاینده‌رود را از اصفهان بگیرند.
 

زاینده‌رود خرامان خرامان پل‌ها را یکی پس از دیگری طی می‌کرد و مردم نیز شادی‌کنان به استقبالش می‌رفتند تا آنجا که پسرکی تمام خوشحالی‌اش را قایقی ساخت و انداخت به آب تا زنده کند شعر سهراب را که می‌گفت: "قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب....!"

 

پ. ن: دلم خیلی برا خودمون سوخت که زنده رود لبریزمون به این روز در اومده، کم‌ عمق و بی‌رمق..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد