ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب آخرین شب روضه بابابزرگم بود!
آخر شب خیلی خوش گذشت..
شام رو دور هم توی حیاط خوردیم.. چلوکباب فرد اعلا بود..
خوشمزه بود، چه جورررررررر.. چرب و چیلی.. خیلی کیف داد..
به بچهها گفتم چایی دم کنن دور هم بخوریم اما چاییشون خیلی سبک بود و مزه نداشت!!
گفتم فایده نداره هیچی مثل چاییهای خودم نمیشه..
رفتم و یه قوری بزرگ چایی روضه دم کردم..
خیلیها رفتن.. همه فامیل درجه یک بودن..
چون ساعت 30/11 شب بود و همه صبح کار داشتن..
گفتم شب آخره و این فرش و بیرق توی این حیاط جمع میشه و فقط حسرتش به دلمون میمونه..
کو تا سال دیگه، کی زنده و کی مرده..
رفتم 12-10 چایی ریختم و تو حیاط نشستیم خوردیم ..
من که 2 تا خوردم.. عجب این چایی روضه خوشمزهاس.. خیلی بهمون مزه داد..
با دختردائیم و پسردائیهام و داداشم و خواهرم و یکی از دائیهام نشستیم و جوک میگفتیم و دور همه مسخرهبازی درآوردیم و هی خندیدیم و از خاطرات بچگی تعریف کردیم و خلاصه دیشب خیلی کیف کردیم..
خونه رو گذاشته بودیم رو سرمون!!
مامانبزرگمم هی حرص میخوردو میگفت همسایهها خوابن..
بعدشم کلی نشستیم تا ساعت 45/2 شب!!!
ساعت 00/3 رسیدیم خونه و خوابیدیم..
دیشب خیلی خوش گذشت و برامون یک خاطره شیرین شدد..
دقیقاً مثل دوران بچگی که با هم بازی میکردیم و آتیش میسوزوندیم!!
چه خوب که خوش گذشته بهت
آره واقعاً!!
مدتها بود اینقدر از ته دل نخندیده بودم..
واقعا کو تا سال دیگه ...
صبر کن عزیزم ...
اینقدر آتیش نسوزون نصفه شبی
سلام خوبی سپیده جون
خوبی؟
حالت خوبه؟
خوشحالم که خوش گذشته عزیزم
امیدوارم خوبه خوب باشی
منم بدک نیستم
فعلا یه ذره سرم شلوغه
سلام عزیزم...
دلم برات خیلی تنگ شده بود..
خوب کردی اومدی..
توی این لینک میشه پسوردت رو بدی؟!
http://manodelamtanha.blogsky.com/profile/543187263757947/contact/
آخه تو قسمت نظرات داده بودی من پاکش کردم
منم اینجور جمعارو میخوام.
آره خیلی لذتبخشه..